خلاصه ماشینی:
"پادشاه و اهالی بلغار در زمان المقتدر بالله عباسی اسلام آوردند و رسولی به بغداد فرستادند تا این موضوع را به خلیفه خبر دهد و از او بخواهد کسانی را به مملکت آنان گسیل دارد تا نماز و شرایع را بدانها بیاموزند،ولی یاقوت حموی گوید سبب و علتی برای اسلام آوردن آنها نیافتم(از معجم البلدان،و رجوع بههمین مأخذ شود): چو راست گشت جهان بر امیر دین محمود ز سومنات همی گیر تا در بلغار(تاریخ بیهقی) برون آرند ترکان را ز بلغار برای پردهء مردم دریدن(ناصرخسرو) دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز و آسان شود آواز وی از بلخ به بلغار(ناصرخسرو) عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده سنقر به هندستان شده طوطی به بلغار آمده دبیری از حبش رفته به بلغار به شنگرفی مدادی کرده بر کار (1).
این نکته در مورد قیصر،فرمانروای روم(و فرنگ)و سلطان سپیدرویان نیز صادق است که در سراسر دیوان فقط یکبار به کار رفته است: بگذر ز کبر و ناز،که دیده است روزگار چین قبای قیصر و طرف کلاه کی بازی با کلمات و وقایع تاریخی به مو لوی بازگردیم.
البته مو لوی خیلی بیشتر از هر سرایندهء فارسی،مرد ایمان و دین و خداست،و در همهء اشعار خود با هرگونه عشق انسانی و جسمانی که آدمی را از شأن معنوی و منزلت آسمانی او دور میکند،بیگانه است؛بههمین دلیل است که ضمن ستایش عشق و زیبایی و خصوصیات فرنگ و روم و غیره بیدرنگ و به گونهیی همزمان و متوارد کلمات قدس وماند آن را،که آکنده از تمامی تقدس اعتقاد اسلامی و نام نخستین شهر مقدس تاریخ مسلمانان است،به کار میبرد."