خلاصه ماشینی:
"دوست همخانهاش«ریمون» که شهرت بدی دارد و از راه زنهای بدکاره نان میخورد،پس از خوراندن شام و شراب«عالی»به این جناب،و جلب دوستی او،وی را وامیدارد که نامهای تقریبا گلایهآمیز از طریف ریمون برای رفیقه یا ن شمهاش بنویسد و تلویحا به وی یادآوری کند که«بیا که نوبت صلح است و دوستی...
ریمون که از نوشتن نامه به زن و جلب دوستی مجددش البته منظوری دارد(و نقشهاش را قبلا با مرسو در میان گذاشته و با تائید و تصویب او روبهرو شده است)،زن را به خانه دعوت میکند و بعد از انجام دادن«کار لازم»،کتک مفصلی به او میزند!
گاهی هوس ماری به سرش میزند و آن هنگامی است که پستانهای سفت او در زیر پیراهن نازک سفیدش برجستگی خود را به رخ میکشند،ولی دستکم این خوبی را دارد که فقط به«ماری»اکتفا میکند و از فاحشهخانه متنفر است و فراری."