خلاصه ماشینی:
"در نه هزار و نهصد و نود و نه سال پیش یک روز یک نفر از عرفای دوره کیان خرقه ارشاد را بسر کشیده و با زور و قوت مراقبه یک ساعت بعد از آن بعالم مکاشفه داخل شد،وقتی که در آن عالم مجرد شفاف پردههای ضخیم زمان و مکان از جلو چشمش مرتفع شد در آخرین نقطههای خط استقبال یعنی در نه هزار و نهصد و نود و نه سال بعد چشمش افتاد بیک غول بیابانی که درست قدش باندازه عوج بن عنق بود در حالتی که یک گلیم قشقایی را بوزن دویست و نود و هشت من سنگ شاه بجای ریش بخود آویخته،و گنبد دواری هم مرکب از هشتصد و نود و دو پارچه عبا و قبا و ارخالق از البسه شعار خلفای عباسی(یعنی سیاه)شل و شلاته ژولیده و گوریده بسر گذاشته و یک جفت پوست خر برههای چهار جورا که بتصدیق اهل خبره هر دو تا دانهاش بار یک شتر است بپا کشیده بود با قدمهای بلند از عالم غیب رو بعالم شهود میآمد."