خلاصه ماشینی:
"با در نظر گرفتن اینکه طبقهای که آماده در اختیار گرفتن هژمونی است باید قادر باشد کل جامعه را مطابق خواستههایش سازماندهی نماید، سوءال بسیار مهم این است، کدام طبقه واجد این توانایی در لحظه سرنوشتساز است؟ برای لوکاچ در اینجا یک تمایز مضاعف وجود دارد ــ اول بین جامعه پیشا ـ سرمایهداری و سرمایهداریو دوم بین بورژوازی و پرولتاریا در جامعه سرمایهداری.
از لحاظ نظری بورژوازی باید قادر باشد از آگاهی طبقاتی «و انتسابی» (imputed) کل نظام تولید موجود برخوردار گردد، چرا که یکی از خصوصیات بارز سرمایهداری اثرات اقتصادی تامه آن بر جامعه است، اما بورژوازی قادر نیست چنین کاری را انجام دهد، زیرا تناقضات و تخاصمات در این نظام تولیدی، ذاتی هستند، یعنی تناقضات و تخاصمات بین اجتماعی شدن تولید و تملک خصوصی آن.
بنابراین، باید روشن شده باشد که هر تلاشی برای اینکه مارکسیسم را به گونهای که مورد نظر پوزیتویستهاست علمی نماید، نابجاست و لوکاچ مارکسیسم انترناسیونال دوم را دقیقا به خاطر این اشتباه مورد انتقاد قرار میدهد، اما او با انجام این کار نمیتواند بین آنچه بر مبنای روشهای پوزیتیویستی «ایدئولوژیهای علمی» نامیده شده ــ اصطلاحی که در هنگامی که لوکاچ کتابش را مینوشت در مورد مارکسیسم به کار گرفته شده بود ــ و دیگر مفاهیم بدیل درباره علمیبودن ماتریالیسم تاریخی تمایز قائل شود.
بحث او درباره اینکه کل دانش به گونهای اجتماعی و تاریخی تعیین میگردد به اندازهای بسط مییابد که مارکسیسم با نظریه پرولتاریا به طور کامل یکی گرفته میشود (نظریهای که عبارت است از معرفت از خود پرولتاریا، معرفتی که بنا به تعریف به کنش و آگاهی طبقاتی انقلابی راستین منجر میگردد)."