خلاصه ماشینی:
"»سه نفر سرباز با تردید انگشتها را بر ماشه گذاشتند،هنوز فریاد تکبیر پسرک بلند بود،صدای رگبار مسلسلها بلند شد و پس از لحظهای سکوت هنوز پسرک برجای بود، تمام تیرها به دیوار خورده بود.
پسرک خاک نرم زمین را مشت کرد تا به طرف سرتیپ بپاشد،سرتیپ در حالیکه دستمال خونین را به صورت خود چسبانده بود به جان پسرک افتاد و با فریادهای جنونآمیز گفت:«بمیر...
ای خائنها خفه شید»اما فریادها بلندتر میشد و گامها به سوی سربازان برداشته شد لیکن چند قدم بیشتر نیامدند که غرش رگبار دهها مسلسل فریادها را خاموش کرد،هنوز از لابهلای جنازهها آوای ضعیف تکبیر بگوش میرسید،پس از مدتی یک شایعه در میان گردانهای تانک و تمام لشکر ششم عراق قوت میگیرد که: سرتیپ اسعد دیوانه شده و مدام در خواب و بیداری فریاد میکشد جلوتر نروید جلوتر نروید اینجا باتلاق است،جلوتر نروید غرق خواهید شد»،که سازمان امنیت حزب بعث او را به پشت جبهه منتقل و به جرم جبان به دست خود صدام اعدام میشود."