چکیده:
این گفتار به تحلیل «کلام نفسی» و «کلام لفظی» در آثار مولوی میپردازد و نشان
میدهد که در یک چشم انداز کلی، تقسیم و تفکیک سخن و زبان به زبان لفظی و زبان یا
کلام نفسی و نیز لوگوس باطنی و لوگوس به بیان آمده، به زمانی بسیار دور بازمیگردد. با
تأکید بر تأثیر چشمگیر بحثهای مطرح در حوزه کلام اشعری بر آثار مولوی در دو بخش
مجزا، کلام در قلمرو الوهیت و قلمرو انسان شناسی مورد تحلیل و بررسی قرار میگیرد و
در ادامه، اصول و مبانی یاد شده با آراء مولوی مقایسه و بررسی میشود.
خلاصه ماشینی:
"تا واسطه حرف و صوت نباشد، شعاع آفتاب سخن پیدا نشود؛ اگرچه دائما هست؛ زیرا که آفتاب لطیف است و هو اللطیف» (همو، فیه مافیه، 196) چکیده این گفتار به تحلیل «کلام نفسی» و «کلام لفظی» در آثار مولوی میپردازد و نشان میدهد که در یک چشم انداز کلی، تقسیم و تفکیک سخن و زبان به زبان لفظی و زبان یا کلام نفسی و نیز لوگوس باطنی و لوگوس به بیان آمده، به زمانی بسیار دور بازمیگردد.
تأکید اشاعره بر معنا و حقیقت درونی به مثابه بنیان و اساس سخن و کلام، در نظر گرفتن حروف و اصوات و آواها تنها به عنوان یکی از انواع دلالت بر جوهر سخن، تأکید بر قدمت و ازلی بودن کلام نفسی و اشاره به پایان ناپذیری، بی حد و مرز بودن و در عین حال وحدت و یکپارچگی عالم معنی، میتواند یادآور تلقی باختین(1) از معنی باشد.
مولانا براساس همین مبانی و با تأکید بر خاستگاه سخن و نسبت آن به عالم وحیانی، جهان معنا و دنیای درون و باطن، همچنین اصالت ذاتی، ازلی و دائمی کلام (نفسی)، از این مرحله پا فراتر میگذارد و حتی حدیث نفس (مونولوگ) یا اندیشه مضمر را به عنوان شرط و لازمه وجود نطق، مردود و غیرضروری میشمارد.
اما مولانا در اینجا به نکته بنیادین و ظریف دیگری اشاره میکند که از چشماندازی دیگر همین سخنی که «موجب ضعف» است (همانجا)، این امکان و توان را در خود دارد که معانی لطیف و بلند روحانی را به تناسب اندیشه و «نظرهای ضعیف» آدمی فرو آورد و روزنهای به فراخور ظرفیت و استعداد آدمی به سوی عالم ناپیداکرانه و دست نیافتنی معنی بگشاید و به تعبیری بین دو ساحت وجودی نابرابر و متمایز ارتباط و تعامل برقرار سازد."