خلاصه ماشینی:
"در ادامه این فصل،به طور اجمال به اندیشه گادامر میپردازد و مینویسد:مخالفت با روش و توجه به هستی شناسی فهم و همچنین اعتقاد به عدم امکان دسترسی به فهم عینی و نهایی و نقش مفسر در تفسیر متن از اصول هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر به شمار میرود؛با این تفاوت که هایدگر،هدف فلسفه راستین و حقیقی را پاسخ به پرسش از معنای هستی میداند؛در حالیکه گادامر،هرگز درصدد شناخت حقیقت هستی نیست، بلکه هستیشناسی مورد نظر وی،هستیشناسی فهم است و از آنجا که فهم را دائما تفسیری میداند،در ماهیت تفسیر تأمل میکند.
در مقوله حقیقت و رابطه آن با قدرت به مباحثی از اندیشه گادامر از جمله مخالفت وی با روش،جهت کسب معرفت و حقیقت،حقیقت به مثابه آشکارشدگی(یعنی هر فهمی را حقیقت میپندارد؛زیرا در هر فهمی،چیزی آشکار شده است)و نیز نقد آگاهی زیبایی شناسی از مباحث کتاب حقیقت و روش میپردازد.
2. هرچند نویسنده تلاش نموده تا افق جدیدی از رابطه هرمنوتیک فلسفی گادامر و پلورالیسم سیاسی و نیز پایههای معرفتی قدرت سیاسی مبتنی بر کثرت دست پیدا کند ولی به جز اشاره کوتاه در مقدمه و سخن پایانی کتاب به ارتباط مذکور،آنچنان که باید و شاید نتوانسته است به اثبات مدعای خود بپردازد.
او در چارچوب یک رویکرد کاملا ضدمبناگرایانه بر آن است که لیبرالیسم به عنوان یک نظام سیاسی-اجتماعی مطلوب بر هیچ بنیان فلسفی-اخلاقی خاصی استوار نیست و تلاش برای توجیه فلسفی-عقلانی این نظریه سیاسی(و هر نظریه سیاسی دیگر)میراث عصر روشنگری است که روشنفکری جدید که در آثار فیلسوفانی نظیر هایدگر و گادامر و کواین و دیوید سن متبلور،است با آن سر سازگاری ندارد."