چکیده:
این مقاله بر آن است تا با رویکردی مقایسهای نشان دهد که ادبیات دولت رانتیر در خلال حدود چهار دهه اخیر خلاف تصور رایج،نه به لحاظ محتوی و نه از نظر روش مطالعات،وضعیتی یکدست نداشته و فرازونشیبهای بسیاری را طی کرده است.این مطالعات را از نظر چارچوبهای تحلیلی و روشی،به دو دسته متمایز از هم تقسیم کردهایم.نسل اول این مطالعات از دهه 1970 آغاز شد اما ناکامی تحلیلهای رانتیری در توضیح شرایط کشورهای نفتخیز و تبیین آثار کاهش شدید درآمدهای نفت در دهه 1980،انتقادهایی جدی را برانگیخت.نقدهایی که در ارتباط با موج نخست این مطالعات مطرح شد،زمینه بازنگریهای اساسی را در روش مطالعات و شیوه مفهومسازی رانتهای خارجی و سنجش آنها فراهم کرد.در نتیجه به تدریج موج دومی از این دست مطالعات بویژه از دهه 1990 شکل گرفت که میتوان آن را نوعی تجدیدنظرطلبی در مطالعات دولت رانتیر در نظر گرفت.این رویکرد بتدریج متغیرهای تازهای در مطالعات وارد کرد و به پیشینه تاریخی کشورهای نفتخیز و زمان ورود درآمدهای نفت(با توجه به مراحل مختلف شکلگیری دولت و رژیم حاکم)توجه بیشتری نشان داد. همچنین با پرهیز از نگاه ساختاری به رانتهای نفتی،بر رابطه دو سویه میان اینگونه رانتها و شرایط اجتماعی،سیاسی کشورهای نفتخیر تأکید کرد. شماری از هوادارن این رویکرد جدید نیز معیارهای تازهای برای سنجش آثار درآمدهای نفتی پیشنهاد کردند.این رویکرد جدید،امکان ارائه تحلیلهایی پیچیدهتر را بویژه در حوزههای ثبات سیاسی و گذار دموکراتیک در کشورهای نفتخیز فراهم کرد؛تحلیلهایی که تجربههای متفاوت دولتهای متکی به صدور نفت را در این حوزهها بهتر توضیح میدهند.
خلاصه ماشینی:
"صرفنظر از آنکه مجموعه این ادبیات گسترده را در چارچوب نظریه دولت رانتیر قرار دهیم یا نه،یک نکته آشکار است و آن این که با گذشت بیش از سه دهه از بحث درباره کشورهای نفتخیز در حال توسعه،این مطالعات فرازونشیبهای بسیاری طی کرده و در سمت وسوهای متفاوتی پیش رفته است؛به گونهای که امروزه شماری از فرضیههای مطرح در موج نخست مطالعات نفت و سیاست زیر سئوال رفته و دیدگاههای تازهای به جای آنها نشسته است.
پرسش اصلی مقاله این است که چارچوبهای تحلیلی و روشی مطالعات نفت و سیاست،در واکنش به چه شرایطی دچار تغییر شد و چگونه میتوان دیدگاههای تجدید نظر طلب را از موج نخست این مطالعات تفکیک کرد؟پاسخی که به عنوان فرضیه مقاله برای این پرسش در نظر گرفته شده این است که«در پی ناکامی موج نخست مطالعات دولت رانتیر در توضیح پیامدهای حاصل از کاهش شدید درآمدهای نفت در کشورهای خاورمیانه،روش مفهومسازی رانتهای خارجی و شیوه سنجش آنها در موج دوم مطالعات تغییر کرد که نتیجه آن ارائه تحلیلهایی پیچیدهتر و مطمئنتر در حوزههایی همچون ثبات سیاسی و رابطه نفت و دموکراسی در کشورهای نفتخیز بوده است».
از جمله در این ارتباط میتوان به مطالعات جیل کریستال1(8731)،و کایرن چودری2(7991)اشاره کرد که از جنبههای مختلف به بررسی روندهای شکلگیری دولت در کشورهای نفتخیز خاورمیانه پرداختند و در تحلیلهای خود شرایط اجتماعی و سیاسی کشورهای مورد مطالعه را پیش و پس از ورود نفت در نظر گرفتند."