خلاصه ماشینی:
"همانگونه که اشاره شد،روشنفکری ایرانی در قالب مطالعات فرهنگی،از یکسو، بر مسائلی خرد و غیرآرمانی،که به آنها اشاره شد،تأکید میورزد-این همان امری است که سنت مطالعات فرهنگی نیز به آن اعتقاد دارد و کار خود را به همین شیوه پیش میبرد-اما ازسویدیگر و در رویارویی با قدرت،همینروشنفکران مدام از آرمانهای بزرگی همچون عدالت،دموکراسی،آزادی و...
این در حالی است که ماهیت معرفتشناسی مطالعات فرهنگی به آن اجازه نمیدهد که به باید و نبایدسازی در جامعه دست بزند- و اگر این کار را بکند به تناقضات درونی آن افزوده میشود-زیرا این امر در تقابل کامل با این اندیشهء پست مدرن قرار داد که نهایت آنچه میتوان به دست آورد فهمی توصیفی از جهان است.
قدرت مانور تحلیل گفتمان یا تحلیل روایت-که ابزاری علمی به شمار میرود-تا همینجاست که واقعیتها را استخراج و تبیین کند،اما هنوز این پرسش باقی است که این واقعیتها از کدام نوعاند؛موهوماند یا حقیقی؟ علم کار زیادی انجام نمیدهد و فقط مسائل واقعی را از خلال طبیعت و زندگی واقعی اجتماعی استخراج،تبیین و طبقهبندی میکند؛بهعبارتدیگر از امری واقعی(طبیعت و زندگی اجتماعی)،امر واقعی دیگری(امر زبانی)را استخراج میکند؛البته به شکلی منظم و طبقهبندی شده،علم، در واقع خود،زبان جدید و متافیزیکی است که مقولات و محسوسات این جهان را به زبان خودش ترجمه میکند.
فلسفه،از آنرو که هم مدعی تشخیص حقیقت از وهم است و هم معرفتی درجه دو به شمار میآید و میتواند از بالا ناظر تکثر روایتهای علمیباشد،شاید تا حدی بتواند ما را،که در دالانهای تودرتوی علوم اجتماعی سرگردان شدهایم،نجات دهد،اما از آنجا که این معرفت نیز با زبان کار میکند دوباره به همان بازیگوشی زبان دچار میشود و ازهمینرو ما به همان نقطهء آغاز پرتاب میشویم."