خلاصه ماشینی:
"سیرههای تبریز،یک ویژگی جالب داشتند و نمیدانم آیا بعد از 43 سال دوری از این شهر و تحولات فراوانی که جامعه به خود دیده است،باز هم این ویژگی در آنها باقی مانده است یا نه؟آن ویژگی که برای کودکی دبستانی به سن و سال من،جالب مینمود؛این بود که به محض ورود صبحگاهی به هر سیرهای-که معمولا به صورت گردشی در منازل برگزار میشد-عزاداران اول به اتاق صبحانه هدایت میشدند و صرفا پس از صرف صبحانه که محتویات آن غالبا پنیر و نان کرهای مخصوص تبریز بود،به جمع عزاداران میپیوستند.
در سالهای میانی دههی 03،به دلیل شیوع بیماری جذام در خطهی آذربایجان و ضرورت جداسازی بیماران جذامی از مردم عادی،«آسایشگاه جذامیان بابا باغی»در این محل شکل گرفت که تا امروز به کار خود ادامه داده است.
افزون بر راهبههای مسیحی،که ترکی و فارسی را مانند زبان اصلی خود به خوبی بلد شده بودند،باید از پزشک و شاعر بزرگوار تبریزی،دکتر محمد حسین مبین که در شعر «شیمشک»تخلص میکند هم یادی کنیم که با وجود شهرت و مهارت فراوانی که در پزشکی داشت،تمام سالهای پربار زندگیاش را در بابا باغی و در خدمت بیماران گذراند،به طوری که در میان اهالی علم و ادب تبریز،از او با عنوان«آلبرت شوایتزر جذامیان آذربایجان»یاد میکنند.
سخت از این نظر که نان کرهای،پنیر و چایی شیرین سیرهها را از دست میدادم و تعجببرانگیز از این وجه که مجبور بودم در سرمای سخت آن سالها که محرم در ماههای پایانی پاییز واقع شده بود،از سیره که اتاقهای گرم و نرمی داشت،جدا شوم و به آسایشگاه بابا باغی بروم که درختان سر به فلک کشیده و تنومند تبریزیاش در آن موقع از سال،خود به خود تداعیکنندهی سرما بود."