خلاصه ماشینی:
"زن که تمام حواسش پی بافتنی ست، گویی باخود، دوباره زمزمه می کند: یه ژوته، چارتا زیر، دوتا رو، یه زیر، یه ژوته، سهتا زیر، یه ژوته...
می دیدم هر بار که اون زن و مردا سر خم میکنن رو کفشای بنددارشون، یه زن یا مرد دیگه عین خودشون جلوشون سبز میشه و حرکتشون رو تکرار میکنن، اونا ناپدید میشن.
مرد چشم از زن می گیرد و به شهر غبار آلود نگاه می کند.
میآم کنار تو و دوتایی تو همون صف اول میایستیم و مثل باقی زن و مردا مدام خم و راست میشیم و بند کفشامون و باز و بسته میکنیم ...
مرد بی حرکت است و با چشم های خیره به زن نگاه می کند.
به بافتن ادامه می دهد و صدای زمزمه اش به گوش می رسد: چارتا زیر، یه ژوته، نه، (بافته را می شکافد و ادامه می دهد) دوتا رو، یهزیر، نه، (بافته را می شکافد و ادامه می دهد) یهژوته، سهتا زیر، یهژوته، چهارتا زیر..."