چکیده:
پدیدهشناسی با خروج از رویکرد طبیعی و کنار نهادن فرض جهان خارج به بازبینی گستردهای در مفاهیم،مسایل و روشهای کلاسیک میانجامد که یکی از مهمترین آنها مفهوم«صدق»است.خواهیم دید که با وجود تأکید هوسرل بر استفاده از «مطابقت»در معرفی صدق،و بر خلاف نظر مفسرین همچون دیوید بل، پدیدهشناسی به تعدیلی در مفهوم«اوبژه»میانجامد که عملا سخن گرفتن از مطابقت را منتفی میسازد.هوسرل با درگیر کردن این مفهوم با فرایندهای انسجامگرایانه، پای«انسجام»را پیش از معرفی نهایی صدق به این بحث باز میکند،و به همین دلیل است که در پدیدهشناسی دیگر نمیتوان«انسجام به عنوان روش پی بردن به صدق» را از«انسجام به عنوان عنصری ماهوی در تعریف صدق»تفکیک کرد.این مهم را در ضمن معرفی اوبژه،سنتز و افق دنبال میکنیم و در نهایت با تحلیل دو نوع خطای (حلولی و متعالی)به دیالکتیک نهفته در بازی بیپایان صدق و کذب میرسیم.
خلاصه ماشینی:
"از آن جا که با ادراکات منفرد تشکیل چنین جهانی ناممکن است و نظام نرمال(که قرار است کار جهان خارج عینی را انجام دهد)تنها از دل برهمنهی بداهتهای مختلف بیرون میآید،مسئلهء«انسجام»-به عنوان یکی از عناصر ماهوی و اساسی بحث حقیقت-خود را نشان میدهد،البته با این تفاوت که ابتنای جهان نرمال بر بداهتهای یقینی امکان اتخاذ نظریهای صرفا انسجامگرایانه را از ما سلب میکند.
همه پدیدههای ذهنی باشند و بدون هرگونه خارجیتی،آیا میتوان آن را خطا دانست؟آیا در تجربهء اوبژههای درون آگاهی خطا میتواند جایی داشته باشد؟در این جا نیز اگر به وجود خارجی جهان عینی قایل شویم،مسئلهء خطا به آسانی با استناد به شکسته نبودن چوب عینی(در مقابل شکستگی تصویر آن در ذهن)قابل درک است،اما میدانیم که از آن چوب عینی خبری نیست و هرآنچه هست همین ادراکاتی است که پیش از این«تصویر»شان مینامیدیم.
از این پس واقعیت عینی(شکلگرفته در بین الاذهان)به عنوان معیاری متعالی به ادراکات حسی نیز خط میدهد و در مواردی در جایگاهی برتر از این ادراکات زیسته(سرمایهء اولیهء ما)قرار میگیرد: اگر به فرض سوژهای تنها یا سولیپسیستی را در نظر بگیریم که همیشه فقط ادراکاتی نرمال داشته باشد و هرگز هیچ یک از اندامهای حسی او دستخوش تغییر نشود یا دستخوش تغییری بشود که امکان تصحیح آن وجود ندارد(نظیر از دست دادن کل میدان لامسه،یا بیماری روانیای که کل خصلت ادراک را تغییر دهد و غیره)در این صورت امکان تمایز میان«نمود»و«واقعیت»از میان برداشته میشود و این سوژهء سولیپسیستی به تراز«طبیعت عینی»(در مقابل نمودهای غیر واقعی از آن)دست نمییابد و این مفهوم در آن شکل نمیگیرد."