چکیده:
در مادرید،آتن،بخارست یا پاریس،خشم مردمی آشکارکننده کلافگی اجتماعی و درخواست ریشهدار تغییر است.گرچه هنوز از استراتژی سیاسیای که بتواند این خواست را به بار بنشاند و از امید اینکه تغییر به وقوع خواهد پیوست خبری نیست.آیا باید ریسک کرد و گذاشت که این فرصت از دست برود،چون شرایط تحقق تغییر هنوز مهیا نیست؟یا میتواند لدرگروان داشت که گاهی«ناممکن روی میدهد»؟
خلاصه ماشینی:
"در این امر تردیدی نیست که پس از چندین دهه تسلط دولت رفاه که طی آن همواره قطع بودجه،محدود و همراه این نوید بود که وضعیت روزی به حالت عادی باز خواهد گشت،ما اکنون در آغاز یک حالت اضطراری اقتصادی دائمی هستیم.
چپ دیگر راه پس و پیش ندارد و ناچار باید از عهده تبیین این امر برآید که بحران اقتصادی در درجه نخست،بحرانی سیاسی است که به هیچ وجه «طبیعی»نیست؛که سیستم موجود محصول یک سری تصمیمهای ذاتا سیاسی است و این منافاتی ندارد با اینکه بدانیم که تا هنگامی که در چهارچوب این سیستم ماندهایم،اگر قواعد آن را که بر یک منطق شبه طبیعی استوارند زیر پا بگذاریم،سبب بروز یک فاجعه اقتصادی خواهیم شد.
هدف ضمنی یا صریح همگی آنان این است که کاپیتالیسم را زیر فشار رسانهها، قانونگذار یا تحقیقات پلیسی شرافتمندانه قاعدهمند سازند،اما به هیچ وجه سخن از این نیست که سازوکارهای نهادین و نظام حقوقی دولت بورژوایی مورد جدل قرار گیرد.
از نظر مارکس،نخستین جایگاه ظهور مسئله آزادی،حوزه سیاسی نیست،دستکم آن حوزه سیاسیای که در ارزیابی کارنامه کشورها، مورد نظر نهادهای بین المللی است:آیا انتخابات آزاد است؟آیا قضات استقلال دارند؟آیا حقوق بشر رعایت میشود؟کلید آزادی حقیقی را باید ترجیحا در شبکه «غیر سیاسی»روابط اجتماعی جست؛از کار گرفته تا خانواده،جاهایی که اعمال تغییرات لازم از اصلاحات سیاسی برنمیآید،بلکه تنها دگرگونی روابط اجتماعی در دستگاه تولید میتواند کارساز باشد.
از یک دیدگاه رادیکال و آزادیبخش،گزارههای این اصل باید جابهجا شوند:خشونت آنانکه تحت سلطهاند همواره مشروع است-چراکه موقعیت آنها خود نتیجه خشونت است-اما هیچگاه ناگزیر نیست:گزینش میان دستیازی دنیا دست نیازیدن به خشونت علیه دشمن،تنها و تنها بسته به ملاحظات استراتژیک است."