خلاصه ماشینی:
"دختر چوپان نوشتۀ ویلیام سارویان ترجمۀ گودرز شفیعیان این عقیده مادربزرگ خدابیامرزم بود که میگفت هر فردی بایستی حرفهیی داشته باشد،(درست مثل)چند لحظه پیش در کنار میز به من میگفت،تو بایستی چندتا کار خوب بلد باشی که ساختن آنها برای آدم مفید باشد.
شاه به پسر گفت:دختر چوپان خواهان این است که تو چند کار یاد بگیری،آیا هنوز هم خواهان ازدواج با او هستی؟پسر جواب داد:بله بافتن فرشهای حصیری را یاد میگیرم و بافتن اینگونه فرشها را در نمونهها،رنگها و اشکال گوناگون یاد گرفت بهطوریکه ظرف سه روز فرشهای حصیری بسیار عالی میبافت.
ظرف سه روز او سه فرش حصیری بافت و به آنها گفت که اینها را به قصر شاه ببرید او برای هریک از این فرشها یکصد سکه طلا پرداخت خواهد کرد.
وقتی که پسر به قصر وارد شد و دوباره همسرش را دید به او تعظیم کرد و او را در آغوش گرفت و گفت:عزیزم اگر تو نبودی حالا من زنده نبودم و شاه از وجود دختر چوپان سرشار از شادی و مسرت بود."