خلاصه ماشینی:
"سگ شکاری داوود صالحی زندگی تازی روشن نیست میآیند با جهشهای پیدرپی یکیشان با خشم و خروش به سوی من میآید یا به سوی دوست من نمیتوانم بیان کنم سینه چاک و پراشتیاق تا جستوخیز او در دست برهنهام یا دندانها و زبان بیرون پریدهاش در این مدت با اراده ایستادهام چشم به راه واقعه.
ترس از نادرست گفتن یا همیشه همان حرف همیشگی یا گفتن آنچه همه میگویند یا چیزی بیاهمیت یا کلامی نارسا یا چیزی که به سوء تفاهم بیانجامد، یا کلامی که نادرستان را خوش آید یا چیزی احمقانه یا کلامی مکرر چیزی کهنه هنوز از این ترس ناب سیر نگشتهیی از این ترس ناب،از از هراس نادرست گفتن همواره نادرست گفتن؟ شاعر ناشناس کورهء شیشهیی برای خود کیسهء کوچکی سرب بخر آن را به پاهای من ببند و مرا پایین افکن در دریای آرزوهایت و ببین که چگونه غرق میشوم آنگاه روزت را با شانه زدن به موهایت بگذران."