خلاصه ماشینی:
"من میروم دنبال زندگی پس از این سفر پر تشویش یکدیگر را باز خواهیم یافت وقتی که روح و کتابهایمان را بسته باشیم و هم سالهای سیاه و هم تصاویر زیبا را شاید آن وقت چیزی هم برای گفتن به یکدیگر نداشته باشیم آی کودکی...
بدرود-روزی مادرهای دهکده را باز خواهیم گشود در شب سروری که تسکینمان دهد باران مناظر زیبایش را خیس خواهد کرد و دهقانان در جای همیشگیشان خواهند بود شب صافی در دسامبر در همان جادۀ عطرآلود و شاخههایی کهبه ناگاه خاموشی میگزینند و زنانیکه مشعل به دست میگذرند سگهای چاق و لاغری که روی زمین دراز کشیدهاند صدایی در ساقۀ گلهای گرمسیری گرد و غبار عشق را جمع میکنیم با تمامی افسوسهامان بر سر میز...
و شاید نسیمی غمگین بر پنجره بکوبد به صدای عبور قطارها گوش خواهیم داد ماه هنوز برنیامده است- بیچاره کودکی دیرینه باز یافته مثل آن خواهد بود که من رنج نبرده باشم..."