"برای تنهایی جا باز میکنم روییدهء دستیست تنهایی دستی که گل سرخیش لمس کرده است.
حجره الاسود درونی واکسنی دیدم که میشد سنگ را سنگ نگه دارد و سنگینی بذر و گیاه را که روزی شاید چون نوری به جستوجوی اتاقی عمیقتر باید برگردد.
ریشهها خانه را روشن میکنند بارانی که از چشمهها هدایت کردهیی خانه را باران را میتاباند دودی خفیف بود اینکه یکی به خاطر ما باقی گذاشت سنجی ضربت خوردهء خون و آب سنگی آبی رنگ که ماه را نگه میدارد.
» واکسنی دیدم که میشد شب را تاریک نگه دارد دستی چون یک پیاله پر نور.
این اتاق ماست ما ساکنان همیم علف تازه باز شده.
این اتاق ماست ما اینجا تنها میشود بایستیم و تو را نگاه کنیم که دود را بر سر خانهء یکی راه میبری که ما چگونه نفس به نفس حل و دور برده میشویم و یکی دیگری را ترک میگوییم."