خلاصه ماشینی:
"سعی کردم کارم را برایش توضیح بدهم ولی فکر کنم کمی بیش از حد توضیح دادم؛چون تقریبا به این نتیجه رسید که کارم را برایش توضیح بدهم ولی فکر کنم کمی بیش از حد توضیح دادم؛چون تقریبا به این نتیجه رسید که کار من چیزی توی مایههای نوشتن نامه عاشقانه برای ملت است و دست آخر گفت:«حیوونکی!این کار که از درست کردن سوسی استانداری هم بدتر است.
»من تا آن موقع جز چند قافیهسازی مسخره،تخم دوزردهای در این زمینه نگذاشته بودم اما برخلاف حالا که برای نوشتن دو خط تبریک کلی استرس میگیرم،از اعتماد به نفس آماتوری وحشتناکی رنج میبردم و همیشه شعارم این بود که«اگر یک ربع وقت داری،برویم دانشمند شویم و برگردیم».
نتیجه اخلاقی قضیه یکی این است که آدم برای هرکاری حتی خلاقیت نشان دادن باید زور بالای سرش باشد؛و دوم اینکه الان هم فرصت مناسب پیدا نمیشود وگرنه همه ما هنوز میتوانیم دانشمند شویم و برگردیم."