خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) این یادداشت کوتاه محصور بازدید خیال من است از کوچههایی پرت و دور در روحم که همیشه از وجودشان باخبر بودهام اما هرگز نخواسته بودم از آنها عبور کنم.
کولر نبود،تلویزیون نبود اما آدمهایی بودند که خیلی عجیب بودند؛مثلا کودکی دوازدهساله-به اسم سعید-که فیلمهایی را که با برادرش توی سینما میدید برای ما پلانبهپلان تعریف میکرد.
بعد بزرگتر شدیم و انگار با شتابی غریب همه از هم دور شدیم و کتاب هنوز توی دستم بود.
من دیگران،دیگران سادهء بدون دغدغهء یکجهتی را-نه مثل خودم چند جهتی که در یک دست ادبیات،در دستی فلسفه،در دستی مهندسی و در دست دیگر عقل معاشاندیش دارند؛و مگر آدم چند دست دارد؟- از آن بچههای کودکی، گاه کسی را میبینم روی موتور با زنی بر ترک موتور و چند بچه قدونیمقد روی باک که هیچ شیطان و فضول به نظر نمیرسند (به تصویر صفحه مراجعه شود) خیلی دوست دارم."