چکیده:
تبیین تاریخی همواره ب خاطر رعایت نکردن چهارچوب نظری در تحقیق و اصول نظری با مشکل روبرو بوده است.برخی از مخالفان و موافقان تبیین در تاریخ،در یک نقطه به وحدت میرسند و تاریخنگاری نظریه محور را نفی میکنند.صرفنظر از برحق بودن یا نبودن این عده در رای خویش،چنین رویکردی در عمل بهمعنای تداوم واد کردن ضربات سهمگین بر پیکر نیمه جان علم تاریخ و به حاشیه راندن آن است.زیرا یافتههای این تحقیق نشان میدهد که گریز از تبیین مبتنی بر نظریه،توهمی بیش نیست و هر تاریخنگاری فرا توصیفی به ناچار بر تبیین،مبتنی است. در این میان نظریه گرایان آشکارا به نقش نظریه در تبیین تاریخ معترفند(تاریخ نگاری نظریه محور)، اما مخالفان آنان،نهان روشانه و ناخودآگاه به نقش نظریه در تبیین تاریخ متوسل میشوند(تاریخ نگاری نهان روش).حاصل این وضع،افتادن در دام توهم تبیین بدون نظریه و گرفتار شدن در دور بسته تکرار مکررات بیفایدهی است که اگرچه به ظاهر از تاریخ میگویند،اما نه در نظر و نه در عمل،جایگاه آنها در تبیین مسایل و موضوعات تاریخی روشن نیست.یکی از وظایف اصلی علم در معنای فلسفی آن،تبیین است.در تقسیمبندیهای رایج درباره گستره علم و دامنه روشهای آن،نظریات مختلفی ایراد شده است،بسیاری از علوم مانند علوم انسانی و بهطور خاص تاریخ جزء تعریف انحصاری علوم تجربی،نه در روش تحقیق و نه در موضوع،در نمیآیند.اما تفاوت در روش تحقیق و موضوع،مسالهای نیست که بتواند از به جامه علم درآمدن تاریخ و سایر علوم انسانی جلوگیری نماید؛پس علوم انسانی میباید با عبور از تعریف انحصاری علم که مورد توجه دانشهای تجربی است،به دنبال روشها و موضوعاتی باشد تا ارزش و اعتبار لازم را کسب نماید.از اینرو یکی از روشهایی که میتواند در افزایش اعتبار علوم انسانی موثر باشد، استفاده از چارچوب نظری در روش تحقیق و به دنبال آن تبیین است.در تحقیقهای تاریخی سنتی
خلاصه ماشینی:
"آنچه که در این بخش یعنی توصیف مورد توجه از اهمیت برخوردار است؛صدق و کذب پاسخها یا اطلاعات است،اما حتی در صورت صدق کامل نیز،توصیف صرف مسأله را حل نمیکند و با پرسش ششم یعنی چرا،تبیین آغاز و فرآیند جستجوی علمی نسبت به مسأله و مشکل یعنی شناخت راهحل به پایان میرسد،زیرا با پاسخ به چرایی است که عامل به وجود آورنده یک واقعه از حیث علت یا دلیل و یا نسبت میان دو پدیدار شناخته میشود.
آنچه که امروز در نقطه مقابل تاریخ توصیفی و نقلی است،تاریخ تحلیلی نامیده میشود؛اگرچه مدعیگذار از توصیف و درپی توضیح علل حوادث است،اما با تبیین غالب و جاری در اسیر علوم تفاوتهای اساسی دارد،زیرا این نحوه تحلیل تاریخی از حیث مبانی نظری و معرفت شناختی در نهایت ابهام و حتی بیتوجهی عمل میکند و صرفا میکوشد تا از برخی قواعد روش شناختی،بدون تصریح بر آنها،به صورت نهان روشانه(بدون اشاره به چهارچوب نظری اما به کار برده شده در عمل)،بهرهجویی کند.
حوادث تاریخی به مثابه حلقههای یک زنجیرند که در یک سلسله طولی یکدیگر را به وجود میآورند، اما آیا به صرف دانستن نسبت زمانی حوادث با یکدیگر،امکان تبیین حوادث فراهم میشود؟ آیا اطلاع مردم از حوادث و وقایع روزمره بهمعنای توانایی آنها در تبیین حوادث و وقایع است؟ چنانکه پیشتر نیز اشاره شد،وجه وصفی هرگز نمیتنواند جانشین وجه تبیینی شود،زیرا اطلاعات مربوط به حادثه هر قدرهم که افزایش یابد،در نهایت به شفافیت وجه وصفی کمک خواهد کرد و قادر به توضیح چرایی نخواهد بود."