خلاصه ماشینی:
"تقی او را نصیحت میکند که امشب حرکت نکن چون کوه«قپلانتو»را در پیش داری که رد شدن از آن سخت است ولی این بانو که البته بهنظر میآید کمی سرسخت و خود رای هم بوده،همان شب راه میافتد چون دلش میخواسته زودتر به خانه خدا برسد.
به بستر اوفتادم زار و رنجور غریب و بیکس و بیمار و مهجور غرض تا هشت روز آنجا که بودم همی غم بر سر غم میفزودم چنین گفتند منسوبان آگاه که باشد راهزن بیحد در این راه تحمل بایدت کردن در اینجا که تا گردد رفیق چند پیدا به درگاه جناب قدس رحمان نمودم عرض حال خویش گریان که سوی خانهات خواندی مرا چون از این گرداب غم آرم به بیرون به روز دیگرم کردند آگاه عجم آقاسی اینک آمد از راه در ادامه راه،زن همراه کاروان از ایروان میگذرد،وارد خاک عثمانی میشود.
عبارت زوجه میرزا خلیل این است که طوری کاروان را از همه آنچه داشته خالی میکنند که دیگر همه کاروان باهم یکی میشوند چه آنکه در شهر خودش ارباب بوده چه آنکه درویش بوده،همه بیچیز میشوند و مجبور میشوند با پای پیاده راه بیفتند به سمت مکه.
ز فرزندان و خویشان یاد کردم چو نی نالیدم و فریاد کردم که ای گردون چه دامانم کشانی به روی کوه و صحرایم دوانی خبر برای نسیم مهربانی به سوی اصفهان تا میتوانی شهر بعدی،شهر«شام»است و زوجه میرزا خلیل یک زن شیعه است و زن شیعه به شام که میرسد یاد تمام روضههایی میافتد که تا آن موقع شنیده و احوالات زینب(س)جلوی چشمش میآید و نوحه میکند و اشک میریزد."