خلاصه ماشینی:
"ولی به کم کوتاه نیست؟!» ننه هیبت قرار بود پیراهن صورتی او را بدوزد.
حیاط شلوغ و پررفت و آمد بود و شیر آب تازه نصب شده،جلب توجه میکرد.
ننه محسن صبرمیکرد وقتی همهی زنها ظرفها و لباسهایشان را میشستند و میرفتند،آخر سر بیصدا تشت مساش را کنار شیر آب میگذاشت و انبوهی لباس را در آن میخیساند.
دوتادوتا سر در گوش هم میگذاشتند و بیشتر وقتها صحبت دربارهی لیلی دختر ننه حسین بود.
حسین پسر آقای همدانی هر روز کارش این بود که دم در حیاط بایستد و روی سر دخترهای کوچولو دست بکشد.
ننه غلام لپهای خود را خنج میکشید و میگفت:«آبروی همهمان را میبرد»دامن لیلی کوتاه بود.
برخلاف صبح زود که پشت در مستراح همیشه چند تا آدم منتظر نوبت بودند و کنار شیر آب هم شلوغ بود.
پدر بیرون در اتاق روی تشکچهاش نشسته بود."