چکیده:
نکتهی دیگری که اینجا لازم میدانم بگویم، طرح مسالهی فتنهانگیز رویارویی نسلهای فرهنگی است که عدهای دانسته و ندانسته به آن دامن میزنند. آنها که این سیاست را اندیشیده و رواج دادهاند خود میدانند که از شکافاندازی بین آفرینشکاران ادبی و هنری چه غرضی دارند و تفرقهی هرچه بیشتر بین روشنفکران یک عصر به سود کیست؟در اینجا به هدایتکنندگان انشعابهای مردمی نمیپردازم،جای بحثش اینجا نیست.فعلا ایرادم به خودمان است:از موقعی که آن جوان ناکام ادبی در مصاحبهای به اخوان گفت:«حضور شما تثبیت شدهها و مشاهیر باعث میشود که ما جوانها رشد نکنیم».اخوان جواب داد: رسیدهایم من و نوبتم به آخر خط نگاهدار جوانها بگو سوار شوند نشانههای این بیماری پیدا شده بود که عدهای فکر میکردند که حضور اخوان و شاملو و زرینکوب و دریابندری و فرشچیان و امثال آنها باعث میشود که توجه مردم منحصرا به آنها جلب شده و کسی متوجه سایر کوشندگان هنر و ادبیات و تحقیق نمیشود.در حالی که اثر عالی خود راهنمای علاقهمندان به آفرینندهی آن اثر است و همین بزرگواران هم از آغاز به همین طریق شناخته شده و رشد کردهاند. سابقا این رسم رایج مطربها بود که میکوشیدند دست زیاد نشود که مجلسهاشان و طبعا درآمدهاشان کم نشود.حالا متاسفانه این اخلاق مطربی به سایر صنوف انحصارگر سرایت کرده است.عالم ادبیات و هنر جای کمبینی نیست به وسعت یک دنیا-نه حتا یک کشور- برای تمامی آدمهای خلاق جا دارد.سعهی صدر و مشرب داشته باشیم،وگرنه عالم شعر به یک مشت عقدهای کمبین چه نیازی دارد؟ به طور کلی با تقسیمبندی نسل 3 و 4 و 5 به این دلیل مخالفم که ادبیات را به صورت عمودی و سلسله (به تصویر صفحه مراجعه شود) 2Lمراتب میبینید و تصور میکند که نسل شاملو و اخوان باید نسل نیما و هدایت را براندازد و نسل سپانلو و احمدی باید قبلیها چون فروغ و سپهری را بیاعتبار کند و نسل صالحی باید پنبهی حقوقی را بزند و نسل پنجم نه قبلیها را قبول داشته باشد و نه حتا همنسلان خودشان را. ادبیات که کلاس درس و درجهداری نظامی نیست.این سلسله مراتب عمودی در الگوی پدر /مادر/فرزند در ادبیات شده نسل /1نسل /2نسل 3 و از این قبیل.در ادبیات یک کشور تمامی نویسندگان در محضر عالم هستند.هرکس که شعری -قصهای مینویسد،نه این که دیگر با نسل قبلی و بعدیاش مقایسه نمیشود،نه فقط با کل ادبیات کشورش سنجیده نمیشود،که حالا در این دهکدهی جهانی فرهنگ و ارتباطات اینترنتی با آفرینندگان تمامی عصر یا کل تاریخ محک میخورد.چه حقیر است نویسنده یا شاعری که فکر میکند اخوان و آتشی مانع شناسایی او به شعر دوستان شدهاند.وقتی آل احمد و چوبک هم نیستند چه طور این تخمهای دو زرده به درد بستن بر عضو دردمند هم نمیخورند؟آفرینندگان واقعی ادبیات در ایران نه بالاتر و پایینتر از هم که در کنار هم و با حفظ تفاوتهاتشان حضور دارند.نگرش دموکراتیک به هنر اساسا هرگونه امتیاز پیشکسوتی و نوآمدگی را کمتر ارج مینهد و در درجهی نخست به ارزش اصلی اثر توجه دارد. حالا اگر آن آدم سابقهی احترام انگیزی داشت چه بهتر. این نکته را هم بگویم و ختم کنم که اولا آفرینندگان مطرح این دو دهه برخلاف تبلیغات یکسویه و غلط داخلی و خارجی،فقط جوانها نیستند که به ازای آثار آنها پیشرفت یا پسرفت یا بحران و اینجور توصیفهای خطکشی شده را مطرح کنیم،بلکه همهی نسلهای خلاق کنار هم و در شرایط اسفبار مشابه کار کردهاند.دولتآبادی در این دو دهه بهترین کتابهایش را نوشته،سپانلوبهترین شعرهایش را گفته،من تمامی ده رمانم را با ده کتاب شعر در همین دو دهه آفریدهام،معروفی نیز در همین دو دهه کار خود را عرضه کرده است.من آنها را در کنار خود میبینم،نه چون گدای کوری شهرت آنها را مانع کسب(شهرت)خود بدانم،که البته کسبی هم نیست،کل ماجرای ما در دنیا به حساب نمیآید.بیاییم آزاداندیشانه دعوای ابلهانهی رایج بین هنرمند جوان و هنرمند پیر را حل کنیم تا نه جوانها علیه پیران جبهه بگیرند یا در سلطهی آنها باشند و نه پیرترها به انکار بعدی برخیزند تا فقط خود را مطرح کرده باشند. من شخصا برای«سن جوان»اهمیتی قائل نیستم و باج نمیدهم و مرعوبش نمیشوم.من به«فکر جوان»اعتبار میدهم و مخلصش هم هستم،خواه این فکر جوان در سر سادات اشکوری شصت ساله باشد یا در سر فلان شاعر بیست ساله.همهی ما که در این مملکت کار ادبی و هنری میکنیم در ردیفی افقی،یعنی در کنار هم با حفظ ارزشهای شخصیمان داریم کار میکنیم و این را از من قبول کنید که هیچکس جای دیگری را در این عرصه تنگ نکرده است.به فرهنگ که بیندیشیم دعوای نیسواران،مضحکه خواهد بود. از من خواستهاند که چند کلمه در این جلسه صحبت کنم.من صحبت کردن با اصحاب هنر و فرهنگ را به هر صورتی مغتنم میدانم.اول این را بگویم که من نه از داوران این جایزهی شعر بودهام و نه مندانم که چه کسانی این جایزه را بردهاند.اصولا جایزههای فرهنگی را نه تعیینکنندهی ارزش واقعی کارها و آدمها،بلکه از مقولهی تشویق و تاءیید میشمارم و بیشتر دوست دارم که نوقلمان از طریق جایزهها به ادامهی این کار خطیر علاقهمند و امیدوار شوند. جایزهها به ازای ترکیب داوران و سمتگیری سلیقهها و معیارهاشان، اعتبار مییابد،که هر گروه از داوران کسانی را شایستهی جایزه میشمارند.این گروه کسانی را برگزیدهاند که اگر ترکیب دیگری مییافت اشخاص دیگری نامزد دریافت جایزه میشدند.آنچه مهم است فعالیتها مداوم فرهنگی پشتپناه این جایزههاست؛این که انجمنی،سندیکایی،کانونی بتواند سالها بیاید،اهل هنر و ادبیات را گردهم آورد،آثار عرضه و منتشر شوند،جایزهای هم در این وسط به کسانی تعلق یابد.اگر بنیادها و نهادهای مستقل ادبی به وجود آیند و بتوانند آزادانه فعالیت کنند و مجمع فرهیختگان شوند و جایزهای هم در کار باشد چه بهتر از این.اما میبینیم،جایزهها در این ملک بیشتر از آنکه تشویق کنندهی افراد باشد باعث تفرقهی اعضای انجمنها و بگومگوهای تندی بین مدعیان میشود که ناشی از مقایسههای بیمورد به قصد حذف افراد دیگر است و این کار اصلا رفتاری ضد فرهنگی است.من امیدوارم،انجمنهای مستقلی که به قصد اشاعهی ادبیات ایجاد میشوند چندان بپایند که طی چند دهه هم خود اعتباری اجتماعی و فرهنگی بیابند،هم جایزههای آنها بتواند تاثیرگذار در شناخت شیوهها و آثار نو باشد. «آخرین النبیین»به اعتبار آیهی قرآن «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین» وقتی میگوید: همچو الف راست به عهد و وفا اول و آخر شده بر انبیا جزء مساله«اول النبیین»و«آخر النبیین»بیشتر معلول دقت شاعر بر مطلق کلمهی«انبیا»است.«الف»ی که تنها حرف راست در میان همهی حروف الفباست که در اول و آخر کلمهی«انبیاء»قرار گرفته است.توجهی که خاقانی،دیگر شاعر بزرگ معاصر نظامی هم دارد. مثلا در این بیت: چنان استادهام پیش و پس طعن که استاده الفهای«اطعنا» ...که به اغلب احتمال متاثر از نظامی است.تنها شاعری که مورد احترام خاقانی بوده و خاقانی در بزرگی او تردید نداشته.است.به خصوص که شاعران دیگر معاصر او در نظر او: اوباش آفرینش و حشو طبیعتاند زیرا که جز به حرص و حسد مرتهن نیند گویند عیسی دگریم از طریق نطق بر کن بروتشان که به جز گورکن نیند چون شمع صبحگاهی و چون مرغ بیگهی الا سرای کشتن و گردن زدن نیند ...و حالا ما از پست مدرنیست حرف میزنیم،بی هیچ احتیاطی.چیزی که هنوز هیچ تحلیل دقیقی از آن نداریم و هنوز نمیدانیم قضیه چیست و مزر میان مدرن و پست مدرن کجاست. ...و اما مسالهی هرمنوتیک و تاویل یک اثر هنری و ادبی و خاصه داستان و بالاخص شعر،که امروز اصطلاح خوانش یافته است و هرکس در هر حد به خودش اجازه میدهد که اثر، منظور خود را هر طور دلش خواست بازخوانی کند.بیاین که بداند و بتواند تشخیص دهد که اصلا این اثر ظرفیت تاویل(و بهتر است بگویم تفسیر)دارد یا ندارد.غافل از این که حتا شعر شاملو هم که جامعترین شاعر ما بوده است،جز در برخی از اشعار که میتوان تفسیری از آنها به دست داد، چنان که باید با ظرفیت تاویل نیست.و جز او و برخی از شعرهای نیما (که بیش از هر شعر دیگر،مفسر و منتقد را به شکلشکافی و ساختگشایی خود دعوت میکند)و نیز به غیر از تکوتوک شعرهای دیگران و برخی از داستانها و رمانهای امروز،ما آثار زیادی در حد تاویل نداریم و این وقتی به حقیقت نزدیکتر میشود که بدانیم همهی مفسران و مسؤولان و متن شناسان و متنشکافان امروز جهان نیز جز به ده تا بیست اثر امثال آثار«جویس»و«پروست» و«داستایوسکی»و«کافکا»و«هولدرلین»و«الیوت»و«پاز»و «پرس»و عدهی معدود دیگر،توجه نداشتهاند. ...ظاهرا بیش از سهمم حرف زدم.اجازه بدهید در پایان عرض کنم که با همهی اینا من نسبت به شعر و داستان آیندهمان ناامید نیستم و معتقدم در دهههای آینده برخی از همین دستاندرکاران جوان امروز،خود را چنان که باید نشان خواهند داد.والسلام. «شعرهای شعاری و دورهای»و نیز«شعر گمراه»و همچنین«شعر مغشوش»و بر شعر پیشرفتهی آن زمان تاکید کردم و گفتم باید به این شاعران و شگرد و شکل کار آنها توجه کرد.در دههی چهل چنان که در دههی هفتاد.هر دو جریانی که از یک مقطع تاریخی مهم شروع شده است؛یعنی جریان اول از بعد از کودتای 28 مرداد و دههی سی و جریان دوم پس از انقلاب 22 بهمن شصت. ...دههی سی دههی بهتوحیرت و تاثیرات عمیقاش.آنجا که«نصرت رحمانی»میرود به ته دریای تیره و دیگر هرگز نجات پیدا نمیکند.و آنجا که امثال زندهیادان کسرایی و زهری در کنار دریا میمانند و بر کنار از همه چیز،بازهم دست از خوشبینیهای خود بر نمیدارند.همان قضیهی«بزک نمیر بهار میآد کمبزه با خیار میآد»یا شاعرانی امثال توللی و نادرپور و حتا مشیری که پرمخاطبترین شاعر بورژواپسند ما است،به«رمانتیک سیاه»(و البته موقته)پناه میبرند.و جز اینان دو شاعر منحصر و منفرد ما،اخوان و شاملو.اخوان که از یاس اجتماعی به یاءس فلسفی میرسد و شاملو که همهی سعیاش این است که شاعر و شعر،هر دو را از این مخمصه و مهلکه نجات دهد.و خود در کنار این دریا،این آرامش پس از دریا، از خود،از شاخهی بلند بلندترین درختی که تابش نور را بر سر میبیند،بگوید: شب با گلوی خونین خواندهست دیرگاه دریا نشسته سرد یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد میکشد ...و بعد هم در اواخر دههی سی و اوایل دههی چهل که«منوچهر آتشی»آهنگ دیگر را پخش میکند و«فروغ فرحزاد»به تولدی دیگر میرسد.ضمن اینکه دههی چهل«سهراب سپهری»و«یدالله رؤیایی»و«مفتون امینی»و«م.آزاد»هم چهره مینماید و بقیه شاعران هم که همه در همین دهه ظهور میکنند و برخی از آنان با «شعری مغشوش»که بعدها از اغتشاش درمیآید و به ویراستگی نسبی میانجامد. حال میخواهیم بگویم دههی شصت و هفتاد هم-از نظر سیر جریان شعری-درست به دههی سی و چهل شباهت دارد.با این تفاوت که در دههی شصت و هفتاد«شعر مغشوش»(که در دههی چهل من به آن اطلاق شعر ناقص کردم،در مقابل شعر پیشرفته یا کامل)با درجهی اغتشاش و پراکندگی بیشتر بود و با این تفاوت که شاعران شناخته شدهای همچون«شاملو»،«اخوان»، «رؤیایی»،«فرحزاد»،«آتشی»،«سپهری»و«آزاد»هم نداشتیم، که«شعر مغشوش»امروز را با«شعر پیشرفته»ای از نوع شعر آن شاعران بسنجیم.شما اگر مجلهی فردوسی آن سالها را ورق بزنید به نام صدها شاعر بر خواهید خورد،که فقط در نهایت بیست نفر از آنها باقی ماندند و شعر خود را به تثبیت رساندند و جز آن شاعران نامبرده، «احمد رضا احمدی»،«سپانلو»،«خوبی»،«اوجی»و چند نفر 2Lدیگر.منتها ما امروز یعنی در پایان دههی هفتاد و آغاز دههی هشتاد شعری آنچنان مشخص نداریم(از میان شاعران یعنی دو دههی اخیر البته)که این«شعرهای مغشوش»را با آنها مقایسه کنیم.چون هر شاعری که امروز قابل اعتناست،کار خود را میکند.کاری که فقط مخصوص اوست و با کار دیگر اعران تفاوت دارد و البته در این سالهای اخیر.با این توضیح که در دههی شصت وقتی مجلات را باز میکردی،همهی شعرها مثل هم بود.اگر امضای آنها را برمیداشتی(جزو دو-سه مورد استثنا)اصلا قابل تشخیص نبودند. ولی الان که دههی هفتاد را پشت سر گذاشتهایم،دست کم من هفت -هشت شاعر را میشناسم کحه زبانشان قابل تشخیص است و هر کدام به بیانهایی دست یافتهاند که مادر دههی چهل نمونههای آن را نداشتهایم و البته با یک وجه مشترک و آن این که زبان منتخب شعر همهی این زبانها مردمی و محاورهای امروز ما است و از این نظر با زبان ادبی بیشتر شاعران دههی چهل فرق میکند.خاصه زبان آرکاییک«شاملو»،که همه در برابر آن ایستادهاند و گاه هم به صورتی اهانتآمیز.غافل از این که او دیگر به تاریخ پیوسته،شما کار خودتان را بکنید وبا همین زبان مردمی.منتها باید بدایند که همین زبان مردم را نیز باید دانست.و عین یک شیئی به پشت و روی هر کلمه حتا و سنگینی وسیعی و معنیها و بارها مختلف آن نگاه کرد.چون زبان در شعر فقط وسیله نیست،هدف هم هست و نهتنها از نظر بیانهای تازه،که از نظر جزءجزء کلمات هم.کلمات به عنوان شیئی ملموس،زنده.همان طور که«رولان بارت»گفته است که نقل به معنی میکنم:«کلمات برای من موجوداتی زندهاند.من با آنها زندگی میکنم،در دنیای زبان گردش میکنم.اصلا جهان واقعی همین زبان است و بس.» بنابراین که من از دقت در کلمه میگویم،از شکل هر کدام، موسیقی هر کدام،بار هر کدام،این حرف تازهای هم نیست.این در فطرت همهی شاعران اصیل گذشته نیز بوده است.خانم«هومانفر» به شعر کلاسیک اشاره کردند،من هم یک اشارهای بکنم.از قرن ششم بگویم با شیوهی شاعرانش که پلی است بین سبک خراسانی و سبک عراقی.شاعران مشهور این قرن حتا به شکل حروف در کلمات مختلف هم توجه داشتهاند،مثلا نظامی«م»متصل را به صورت دایره و«ح»حطی را به صورت حلقه و«د»را به شکل طوق دیده است.مثلا دقت او را روی کلمهی«انبیا»توجه کنید.جمع «نبی»که یک«ا»(الف)در اول دارد ویک«ا»(الف)در آخر.وسط آن هم«نبی»است.یا وقتی در وصف پیامبر میگوید: امی گویا به زبان فصیح از«الف»آدم و«میم»مسیح» میبینید که«آدم»با«ا»(الف)شروع میشود و«مسیح»با«م». آدمی که اولین پیامبر و مسیحی که آخرین پیامبر قبل از پیامبر ما است.پیغمبری که«امی گویا به زبان فصیح»است.واژهی«امی»که خود برساخته از«ا»(الف)آدم و«م»مسیح و با اضافهی«یای»نسبی است و چون پیغمبر اسلام هم«اول النبیین»است و هم غزلی که چند بیت آن را در آغاز سخن خواندم از مولوی است که هم از نظر معنا در اوج است و هم از نظر تعابیر و تصاویر.اگر دقت کرده باشید،بعد از هفتصد سال ما هنوز شعری با این دلیری ننوشتهایم.و همین است که کار نو کردن در زمینهی شعر بسیار مشکل است. این به علت چنان سابقهی درخشان و چنان عظمتی است که در پشت سر ما است.در داستان اوضاع بهتر است.هرچند از این نظر هم هنوز راههای بسیار در پیش داریم.متاسفانه ما همیشه از جریان زمان عقب بودهایم .از شصت سال پیش،وقتی که دچار تحزب بودیم (گرفتاریهای حزبی در دههی بیست)حدودا سی-چهل سال میگذشت از وقتی که فرمالیستهای روسی حرفهایشان را زده بودند و ما متاسفانه آنچه را میشناختیم فقط محتوا بود.آن هم محتوای خاصالخاص.محتوای شعاری حزبی.و از همان زمان بود که هرکس از فرم حرف میزد،یک آدم غیر متعهد غیر ملتزم غیرمسؤول و حتا وطنناپرست شناخته میشد.و این ادامه داشت تا دههی چهل.تا سال 45 که من مقالهای مفصل نوشتم با عنوان«کی مرده،کی بجاست؟»و از«شعر پیشرفته»حرف زدم و از فرم،در کنار
خلاصه ماشینی:
"تا سال 54 که من مقالهای مفصل نوشتم با عنوان«کی مرده،کی بجاست؟»و از«شعر پیشرفته»حرف زدم و از فرم،در کنار (به تصویر صفحه مراجعه شود) «شعرهای شعاری و دورهای»و نیز«شعر گمراه»و همچنین«شعر مغشوش»و بر شعر پیشرفتهی آن زمان تاکید کردم و گفتم باید به این شاعران و شگرد و شکل کار آنها توجه کرد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) بیانیهی هیات داوران کانون شعر فراپویان،به سرپرستی خانم فرزین هومانفر،در جایگاه یکی از جدیترین و مستمرترین کانونهای شعر که طی سالهای اخیر به ویژه در اوج تحولات نحلههای گوناگون شعری در دههی هفتاد هر ماه اقدام به برگزاری جلسات شعر،نقد شعر و سخنرانیهای پیرامونی با حضور صاحبنظران،شاعران و جوانان علاقهمند کرده است و به عنوان نهادی که به گونهای منظم،شاهد و ناظر بر جریانات و حال و هوای حاکم بر روند شعری این دهه بوده است،در خردادماه سال گذشته،به صلاحدید و ضمن مشورت با اصحاب نظر،لزوم صحه گذاردن بیشتر بر این جریانات را به منظور حمایت،معرفی بیشتر در سطح جامعه و توسع بخشیدن به شعر دههی هفتاد بر خود فرض دانست.
ولی آنهایی که میخواهند چیزی به دست آورند،از دستش میدهند؛بیهیچ وقفهای: آهو برهی سه بچه آهو توضیح داوران غایب (به تصویر صفحه مراجعه شود) منشیزاده انتخابی که از میان آثار دههی هفتاد صورت گرفت،به نظر من منطقی بود و این در کل حرکتی فرهنگی است."