خلاصه ماشینی:
"آقای مجاهد سراسیمه از خانه بیرون آمد و خواست ساک را از ایران خانم بگیرد که او خود را به زمین انداخت و روی ساک خیمه زد.
هق هق گریهی آقای مجاهد با شیون ایران خانم درها را باز میکرد و همسایهها مات زده از خانههاشان بیرون میآمدند.
اون روز وقتی از سینما اومدیم بیرون،محسن گفت تو برو خونه،من میرم تا خیابون انقلاب و برمیگردم.
رفتم دم در، دیدم ایران خانم میپرسه،مگه تو با محسن نبودی؟گفتم چرا،از سینما که اومدیم بیرون اون گفت میره تا انقلاب بر میگرده.
آقای قیاسی آقای مجاهد را به حال خودش گذاشت و رو به همسایهها گفت:«تو رو به خدا مواظب جوونهاتون باشین،تو این دوره آدم باید آسه بره آسه بیاد.
آقای مدرسی آغوش باز کرد و فریاد زد:« محسن!»محسن بالای سر آقای مدرسی دور میزد.
» اقدس خانم چادرش را دور کمرش بست و رفت روی پلهی اتاق محسن کنار ایران خانم نشست و گفت:«حلواها آمادهس،ولی آقای قیاسی میگه گفتن نباید مجلس بگیرین..."