چکیده:
مفهوم کلیدی«گذار»بیشتر در نظریات نوسازی و توسعه مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است.برخی از نظریهپردازان توسعه با ملاک قرار دادن شاخصهایی در حوزههای اقتصاد، سیاست و فرهنگ،حرکتی خطی از جامعه سنتی به جامعه مدرن را تصویر کردهاند و به ویژه برای مرحله میانی(دوره گذار)ویژگیهای را برشمردهاند.مهمترین کاستی چنین نگرشی آن است که به بررسی بخشی از شاخصهای عینی بسنده میکند و از صورتبندی و تحلیل علل شکلگیری اندیشههای سیاسی در جوامع در حال گذار ناتوان میماند؛ازاینرو،مقاله حاضر با مبنا قرا دادن رویکرد ماکس وبر،به باز تعریف سه مفهوم جامعه سنتی،جامعه در حال گذار و جامعه مدرن پرداخته است.گسستگی بین واقعیتهای زندگی سیاسی،اجتماعی و پاسخهای چهارچوب فکری حاکم بر جامعه،یا ناتوانی آن چهارچوب از تبیین واقعیتهای سبب میشود که جامعه وارد دوران گذار شود.مهمترین ویژگی جامعه در حال گذار،بروز بحران معناست.بین این بحران و شکلگیری اندیشه سیاسی همبستگی وجود دارد.در واقع، اندیشه سیاسی بخشی از پاسخ نخبگان فکری یکجامعه به بحران معنایی است که در آن جامعه احساس میشود.در نتیجه،این سیر بحث،بهرهگیری از نگاهی میانرشتهای را در پژوهش درباره دوره گذار ضروری میسازد و مباحث و یافتههای حوزههایی چون اندیشه سیاسی،جامعهشناسی سیاسی و حتی مردمشناسی را وارد تحلیل این مفهوم میکند.
خلاصه ماشینی:
"این توصیفات نشان میدهد که جوامع سنتی و مدرن در پنج مقولهء مهم با هم تفاوت دارند: (1976,Nisbet) جامعه سنتی/جامعه مدرن جمعگرایی/فردگرایی قدرت/اقتدار شأن/طبقه تقدسگرایی/عرفیگرایی با خود بودن/از خود بیگانگی نیسبت توضیح میدهد وقتی جامعهء در حالت گذار قرار گیرد،رگههایی از تمامی این ویژگیها به چشم میخورد،اما هیچ کدام به طور کامل حاکمیت ندارد؛به عنوان مثال،نه همچون گذشته جمعگرایی برقرار است،و نه فردگرایی فراگیر شده است.
مروری بر مطالعات دوگرایش یاد شده نشان میدهد ملاکها و معیارهایی چون میزان مشارکت سیاسی مردم،نقش رسانهها،نحوهء سیاستگذاری و تولید ناخالص ملی برای تقسیم جوامع به سنتی،در حال گذار و مدرن مورد استفاده قرار گرفته است؛به عبارت دیگر،بررسی روابط متقابل دولت-جامعه در عرصههای گوناگون و میزان اثرگذاری هریک مشخص میکند که جامعه در چه مرحلهای قرار دارد،اما این بررسی بطور ناخودآگاه-و به رغم ادعای عینی بودن و علمی بودن-«هنجاری»است زیرا وضعیت مدرن در نهایت برتر و پیشرفتهتر از وضعیت سنتی تلقی میشود.
در عین حال مردم مشاهده میکنند که اجرای این تفسیر موجب شده که مشکلاتی مانند فقر همگانی و از بین رفتن استعدادهای فردی به بار آید و چهارچوب حاکم از توجیه مشکلات جدید عاجز است یا در جامعهای برای حفظ آزادی فردی،روش تحدید حتی المقدور قدرت نهادها از طریق ایجاد نهادهای موازی توصیه میشود.
نمونههای متعددی از وضعیت جوامع در حال گذار نشان میدهد بحران معنا به دو دلیل پدیدار میشود:هنگامی که چهارچوب فکری حاکم از پاسخگویی به موضوعات بنیادین و دغدغههای همیشگی افراد جامعه ناتوان باشد،و هنگامی که پاسخهای این چهارچوب کارآمد و قانعکننده احساس نشود،بروز بحران معنا به معنای توجه کنشگران به آن موضوعات و دغدغهها و تلاش برای پاسخگویی بدانهاست،و البته در همینجاست که اندیشه سیاسی پیدا میشود و شکل میگیرد."