خلاصه ماشینی:
"داستان خودمان قصه کوتاه لطفا مزاحم نشوید راه میرود.
نگاهی به بالای تیر برق کرده و باز میرود،میرسد به دیواری که ته کوچه را بسته بر میگردد و میآید دست چپ را بالا آورده و ساعت را نگاه میکند.
بر میگردد و میآید و راه میرود.
«چه کار کنم»زن را میشنود و ننه من غریبم بازی در نیار را یک جور دیگر میایستد و میخواهد تصمیم بگیرد،بگذارد برود.
راه میرود اما نمیتواند بگذارد برود.
نمنم باران از لباسهای نازکش گذشته و خیسیاش را در مهرههای پشت احساس میکند و دور گردن دست چپش را بالا میآورد.
صدای باز شدن در را میشنود.
«سلام»مرد در را بسته و به طرف خیابان با عجله راه میرود.
این کار بلندتر«سلام»مرد باز میگردد«بله؟» با شادی و امید به طرفش میرود.
از انتظار خالی شده از امید خالی شده،یک شادی نرم،زیر پوستش را پر کرده است.
مرد روی جدول کنار خیابان نشسته،سرش را در میان دو دست گرفته است."