خلاصه ماشینی:
"او در واپسین روزهای زندگی خویش که دیگر بیماری کشندهاش تمام تاب وتوانش را ربوده بود،شعر بلند خود را در تاب و توانش را ربوده بود،شعر بلند خود را در تحت عنوان«از یک یهودی به جنگجویان صهیونیست 0891»سرود.
اگر چه او پس از گریزش به انلگیس، حتی پس از سقوط نازیها همچنان در انگلیس ماند،اما همواره به زبان مادری خود آلمانی سرود و نوشت.
اینکاش تنها آرزوی گفتن مانده است.
آن که میخواست سخن سردهد اینکاش تنها گله مانده است که بگزارد.
آن که میخواست گله بگزارد اینکاش تنها جای گریستن مانده است.
اما هر گاه که به دهانت میاندیشم که چگونه بردهانم فرود میآید دیگر اندیشهای نمیماند مگر اندیشیدن به دهانت بازهم به دهانت به آغوشت و به چشمانت!
اگر زندگی را هودهای بود، بیهوده نبود زیستن!
اگر امید را هودهای بود، بیهوده نبود امید ورزیدن باری هر چیز را معنایی بود اگرمعنایی در کار نبود!"