خلاصه ماشینی:
"نه فقط«چرا»مانده تو از زبان زن پشت پنجره گفتی-که خیره بود به این شهر در فراموشی- «تو هیچ فکر نکردی که مرد تو امشب در این هوای پر از مرگ مرده یا مانده؟» تو چند لحظه بعد از سپیده میگویی:و نور از افق شهر رو به تو جاری است ولی سپیدهی تو پشت سطرهای غزل درست پشت همین تکه جملهها مانده وزن که پشت همان پنجره-که تاریک است-هنوز منتظر سطر آخر شعرست تو هم که رفتهای و دور میزنی و فقط به روی برف از تو چند رد پا مانده.
دور از دسترس اطفال بر بلندترین تاقچه پنهانت کردهاند من اما یاد میگیرم که روی پنچه بایستم و در جستجوی تو قد میکشم 87/21/52 *بهرام فرهنمندپور دریا (به تصویر صفحه مراجعه شود) دریا میایستد تا در چشمانش پیاد علفها بلندند و موجها آرام میگریزند دست آشنا ماهی میشود باد علفها را میخواباند کنار ساحل -خانههای سنگی- قایق بر شنها میآرامد تخته سنگ (به تصویر صفحه مراجعه شود) بارانی نیست پرندهای میگذرد و به ابرها میپیوندد آه."