خلاصه ماشینی:
"فلوریدا بهرام فرهمندپور (به تصویر صفحه مراجعه شود) تو جاده باهاش آشنا شدم.
میگفت:مقصدی نداره!البته آدم کمسن و سالی نبود،ولی خیلی پیر هم به نظر نمیاومد.
میگفت:تنها سفر میکنه و به چیزی احتیاج نداره!کمی عجیب بود،چون ندیدم که چیزی بخوره یا بنوشه.
تنها چیزی که از اون شب به یادم مونده شنیدن خاطرهای از جایی به نام فلوریدا بود.
دائم تکرار میکرد:فلوریدا.
فلوریدا...
فلوریدا...
میگفت:جزیرهی زیبایییه که تو دنیا نظیر نداره.
میگفت:میل عجیبی به تنها سفر کردن داره و اغلب با لباس مبدل سفر میکنه و این کاررو خیلی دوست داره!میگفت:خیلی تنهاست.
ولی منتظر!میگفت:میدونی معنی این حرف چیه؟وقتی این حرفو زد نگاهش بدجوری غصهدار شد.
میخواستم به او شک نکنم،ولی لباس مبدل پوشیدن و تنها سفر کردن!هر کس دیگهی هم که بود به شک میافتاد.
صبح روز بعد،وقتی که هنوز خواب بودم رفته بود.
اگه میخواست به فلوریدا یا هر جای دیگهای بره باید بهش میگفتم: راهی رو که رفته به جایی ختم نمیشه."