خلاصه ماشینی:
"*سه شعر از قاسم ارژنگ خطابهی کوچک،عجیب است،افشرهی سیروان کنار شاعری که سکوتش پر از اشاره است میتوان پاجوش بلوطی را کنار کهوری کشید و چشمها اعتماد به حرفهایت کنند.
ساعت زرد هنوز بر روی صفحهی خاک افتاده زنگ میزند و کودکهای سال از گشایش درها میترسند لب که باز میکنند پر از نفس پیاده میشوند و تهویهی آشپزخانه هنوز به سوت آشپزها عادت دارند.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) چاقویی ما را تعقیب میکند که بارها دست صاحبش را بریده است رکاب بزن،رکاب که کولهبارم پر از هیجان کلمات است و دوچرخهات پر از بغض سفر.
در این راه پر از افشرهی سیروانم و شاخههای زیتون به جای خالی آشتیها اشک میریزند رکاب بزن،رکاب که دینگ دانگ این ساعت پر از لجاجت زمستان است چاقویی که ما را تعقیب میکند پشت به رستاخیز کلمات رویش آهنگ سفر را نشانه میرود ببین!"