خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) شیخ کرامات *بهرام فرهمندپور مردم راه دادند.
تابوت بر شانههاشان به سمت گورستان میرفت.
میگفتند:«تاجر جوان در برابر شیخ کرامات قرار گرفت و جان از تنش بیرون شد».
میگفتند:«شیخ کرامات گفته است،تجارت این دنیا کنی یا آن دنیا؟او فریاد برآورده و بیهوش نقش بر زمین شده است».
میگفتند:«شیخ کرامات گفته است،از خانقاه تابوت آوردند و پیکر بیجان تاجر جوان را در آن نهند و به سمت گورستان برند».
شیخ میگفت:«اگر گورستان بازش دهد،خداوند گناهان او را بخشیده،عمر دراز کند و اگر بازش ندهد،خداوند او را نیامرزیده است».
شیخ آواز داد:«ای جماعت،سوی خانه شوید،من،امشب کنار تابوت میمانم».
و باز آواز داد:«خداوندا دانه را در خاک مینهیم،دانه را بپذیر یا به جهان بازش گردان.
مردم از کنار شیخ میگذشتند و با کلام او گریه سرمیدادند و با سکوتش خاموش میشدند.
صبح،آفتاب پشت پلکهای تاجر جوان را گرم کرد؛آرام از جای خود برخاست و شیخ کرامات را در کنار تابوت خوابیده یافت."