جزیره - مجله کلک ادب و هنر

"مرد می‌گوید: «جف شیش!» مردی که سیگار می‌کشد،می‌گوید: «دس خوش!» و با ترکه،اسکناس‌های دویست تومانی را به طرف خودش می‌کشد. قایق‌ران هنوز فریاد می‌زند: «جزیره!دو نفر حرکت!» همراهت می‌گوید: «بی‌کارن اینا،لنگ ظهر تو این گرما!» می‌گویی: «کارشونه لابد. پیرمرد،پیت قیر داغ را بلند می‌کند و آن‌که روی خرپا ایستاده،طناب را می‌کشد. «بی‌ثمر سی چی خب ازدحام می‌کنین؟» پیرمرد سرفه می‌کند و می‌گوید: «ئی هم شد روزی؟» از پشت سر صدای میاندار شنیده می‌شود. » همراهت می‌گوید: «عوضش کنی که بهتره!» پیرمرد،عرق‌چین‌اش را از سر برمی‌دارد و با آن خودش را باد می‌زند. » همراهت رو به قایق‌ران می‌کند و می‌گوید: «مسافرات هنوز تکمیل نشدن؟» قایق‌ران بدون آن‌که جوابی بدهد،خم‌ می‌شود و مرد زخمی را بلند می‌کند. زنی فریاد می‌زند: «کلیکا یادت نره!» می‌گویی: «چی می‌گه این زن؟» همراهت می‌گوید: «بیوه‌س. «مرداش بشینن،یه دس بازی،دو هزار!» می‌گویی: «خود خودشه!» همراهت می‌گوید: «اینا هزار رنگ درمی‌آن!» یک بسته عکس از توی پیراهنش بیرون‌ می‌آورد و می‌دهد به دستت."