خلاصه ماشینی:
"در روزگاری که سوداگران از انسان چهل تکهی فلسفهی معاصر چنان بهرهبرداری کردهاند که، به چشم خود میبینیم،انسانها هر سان بودنشان را سرنوشت بی چون و چرای خود میپندارند و در دورانی که آرمانهای گلوبالیزاسیون به ژرفای قناس گلوتینیزاسیون غلتیده،که این آخری آدمها را چهل تکهای مثله شده میخواهد،رادی از انسان ریخته سخن میگوید.
برخلاف آنها،برای ما این نظریهها به برج عاج خزیدنهای روشنفکرمابانهای بوده است که، دست بر قضا،ریشهاش از رگهای از دههی چهل خودمان میآید و با این کارها عادت کردهایم که نخواهیم،یا دریده بنگریم که نگذارند بخواهیم یا بگذارند که نخواهیم،تا همانگونه که دریدا از افلاتون و فوکو از تاریخ اروپا آغاز کردند و تناقضهای پنهان آنان را آشکار کردند،سرکی به کهنه و نو ادب و تاریخ و هنر و دین و فناوری خودمان بکشیم و،به قول دریدا،تضادهای پنهان آنها را آشکار کنیم.
پس،به نظر شیلر،هنر و ادبیات نمایشی باید میکوشیدند حواس و قوای آدمی را به او بازگردانند تا انسان بی‘ریخت‘با شناختن حواس خود،با‘ریخت‘خو بگیرد و (به تصویر صفحه مراجعه شود) زندگی تازهای آغاز کند و،در این راستا،بیشترین بار بر دوش زبان و حسآمیزیهای آن بود.
برای مثال،جایگاه واژهها و اصطلاحات عربی در زبان رادی چیست؟چرا او دمادم تلاش میکند از زبان،آشنازدایی کند؟چرا گاهی اشیا هیأتی انداموار(ارگانیک)به خود میگیرند؟چرا، برای مثال،وقتی که از او دربارهی بازنویسی منجی در صبحی نمناک میپرسند،اینگونه پاسخ میدهد که کتاب"اضافه وزن داشت"و زباناش"روی صحنه لخته میشد"8؟چرا او از واژههای عامیانه و فرنگی بیپروا استفاده میکند؟چرا در زباناش تصاویر دستگاه گوارش فراوانند؟چرا دستور صحنههایش صرفا و باعجله فضای صحنه را در پیش روی کارگردان یا خواننده نمیگذارند؟چرا او دوست دارد در این دستور صحنهها و گفتوگوهای چهرهها تابلویی را برای بیننده نقاشی کند،تابلویی که برای حسآمیزی،از رنگ،بو،سردی،گرمی،خشکی، تری،فضا،عمق و..."