بازگشت (1) - مجله رودکی ادب و هنر

"بازگشت(1) احمد دهقان یک لشکر جمع شده بودیم رو ریل و منتظر بودیم تا بیایند و ما کهنه سربازانداوطلب این جنگ پایان یافته را به شهرها و خانه هامان بر گردانند. غروب بود که جمع‌مان کردند پشت سیم خاردار پادگان و به این بهانه که بایدبازرسی شویم،داروندارمان را پخش زمین کردند. باز هم توی تاریکی حرفزدیم و از گذشته گفتیم و از کسانی که در این لحظه‌ی آخری شهید شدند و رضاکوچک‌ترین جنگجوی داوطلب در میان ما غصه‌شان را خورد که اگر فقط چند روزدیگر زنده می‌ماندند،حالا همراهمان بودند. لشکر به خواب رفت و در بیداری و نیمه‌بیداری صداهاییبرمی‌خاست و گاهی یکی که بیدار مانده بود،می‌گفت قطارآمد و وقتی چشم باز می‌کردیم،در میان روشنایی زودگذرواگن‌ها،مردم را می‌دیدیم که میخ شده‌اند و به شیشه‌هاچسبیده‌اند و ما را نگاه می‌کنند."