خلاصه ماشینی:
"مرثیهی تمام خواهران من حامد عاشق طوس نشسته بودم و تمام خون بدنام توی رگهای تاریک شوفاژخانه جریان میگرفت.
باز هم به اینجا آمده بودم.
سه خط موازی،همان سه خطی که روی دستهای سهیل دیده بودم.
دستاش را گرفتم و به صورتاش نگاه کردم،راستی سهیل چهقدر لاغر شده بود.
باز هم به هم نگاه کردیم،هیچ صدایی نبود.
روی آن نیمکت دانشکده،به حسنا نگاه کردم...
حسنا چهقدر بزرگ شده بود.
سالها بود او را ندیده بودم.
گفتم:بعضی وقتها فکر میکنم سهیل کار درستی کرده.
سهیل همیشه میگفت:فقط حالش به اینه که ته سیگارو با پات خاموش کنی.
آخرین کام سیگار را کشیده بودم و پاهایم بیحرکت مانده بود.
آتش سیگارم را با دستام، توی خون دلمه بستهی سرد خاموش کردم.
فقط صدای گرم موتورخانه بیشتر شده بود.
-ولی بهم قول داده بودی...
دستهای سرد سهیل با آن سه خط موازی،توی دستهایم بود.
-اگه همیشه به زمین نگاه کنی توسریخور میشی..."