چکیده:
فلز و آتش و آب در اساطیر و باورهای ایرانیان،همواره رمز پاکی و قداست بوده است.اسرارآمیزی این سه گوهر در نزد پیشینیان،سبب شده است تا کمکم، هالههای اسطورهای بسیاری گرد آنها را فرا بگیرد.چند لایگی و انباشتگی این هالهها،ویژگی و کارکردهای گوناگونی به آن داده است؛اما این گوناگونیها جنبهی ظاهری دارند.در این نوشتار،سعی شده است تا با کنار زدن گوناگونیهای ناپایدار و فراتر رفتن از جنبههای ظاهری،ویژگیها،کارکردها و خویشکاریهای مشترک فلز و آب و آتش و نیز پیوند آنها با جاودانگی و مفاهیم دیگر،آشکار شود.
خلاصه ماشینی:
"در این هنگام،ردای منافق میسوزد و ردای مؤمن،سالم باقی میماند و راستی دین و برهانش آشکار میشود: آن منافق گفت با آن دینپرست هان!بیار ار حجتی داری به دست زو،ردایش را طلب کرد از نخست در ردای خویش در پیچد چست در میان کورهی آتش نهاد در ردای خصم دین آتش فتاد ماند سالم زان ردای مرد دین هین ببین خاصیت نور یقین کان درونی سوخت چون خاشاک و خس و آنچه بیرون بود،سالم ماند و بس (همان) نمونهی چنین داستانی در تذکره الأولیای عطار نیز آمده است.
رستم با نیروی برگرفته از آب،بار دوم،سهراب را بر زمین میزند: چو رستم ز دست وی آزاد شد به سان یکی تیغ پولاد شد خرامان بشد سوی آب روان چنان چون شده باز یابد روان بخورد آب و روی و سر و تن بشست به پیش جهانآفرین شد نخست همی خواست پیروزی و دستگاه نبود آگه از بخشش هور و ماه (فردوسی،ج 2:532-632) در داستان رستم و اسفندیار نیز هنگامی که رستم از میدان نبرد با اسفندیار بازمیگردد،برای آنکه بتواند از پس اسفندیار برآید،با تنی زخمی،به میان رودی میرود و در آب،خدا را نیایش میکند و از او یاری میخواهد: چو بگذشت مانند کشتی به رود همی داد تن را ز یزدان درود همی گفت کای داور داد و پاک گر از خستگیها شوم من هلاک که خواهد ز گردنکشان کین من که جوید دل و راه و آیین من (فردوسی،ج 6:982) گویی پناه بردن رستم به آب،جنبهای آیینی دارد؛در هر دو داستان،رستم در آب، خدا را نیایش میکند و از او قدرت و دستگاه میخواهد."