چکیده:
«دیوان سومنات» با 12 داستان کوتاه، دومین مجموعه داستان ابوتراب خسروی است. بر اساس نظریه ساختاری، پس از استخراج پی رفت ها، ساختار روایت ها را تحلیل کرده ایم؛ تحلیل ساختار روایات، ما را در فهم و تبیین ژرف ساخت های پیچیده یاری می کند؛ همچنین میزان هماهنگی ساختار روایات با ژرف ساخت را روشن می سازد. بررسی ساختاری این مجموعه نشان می دهد ژرف ساخت همه داستان ها، براندازی زمان یا بی اعتبار کردن زمان است. در مواردی که ساختار روایت با ژرف ساخت تطابق ندارد نویسنده به کمک عناصر و تعابیری که حاوی براندازی یا مبارزه با زمان گذراست، ژرف ساخت را می پرورد. در برخی داستان ها، ساختار روایت نظیر پیچیدگی در ترکیب پی رفت ها یا چند محور گشتن روایت یا تکرار روایت موجب تداعی ژرف ساخت داستان شده است. در این موارد نویسنده در طرح های متضاد هویت و بی هویتی، تسلیب و ترمیم و مرگ و زندگی برای تبدیل زمان تاریخی به زمان قدسی به منظور مبارزه با زمان پرداخته است
خلاصه ماشینی:
"اگر مادام،خود را خاتونی شرقی در کنار شوهری ژرمن میبیند بهگونهای که روی و موی او را نمیبیند و عکسی را که گواهی غیر از این میدهد گم و گور میکند(همان:2)؛یا سروان اشنایدر را در لباس قشقایی جلوه میدهد(همان:13)برای آن است که نویسنده با پیوند شرق و غرب و جایگزینی شرقی به جای غربی،میخواهد نوعی دور و چرخه به صورت همزمان،هم در مکان هم در زمان ایجاد کند.
اگر هم زن مینیاتور عقیم نیست و حامله است(همان:13)و ماجرای بچهها و بچهدار شدن(همان:11)برای آن است که با تولد دوباره،گذشت زمان را بیاعتبار کند،نویسنده میخواهد با این عناصر و گسترش ژرفساخت داستان از وحشت تاریخ بکاهد و زمان قدسی را احیا کند؛ داستان مینیاتورها دربارۀ جنگ دوم جهانی،خود نمونهای عینی از وحشت تاریخ است که نویسنده در پناه مینیاتور آن را بیاعتبار میکند؛اگر هم از مغول یاد کرده برای تکرار همین وحشت است؛مغولان را نیز در مینیاتور میگنجاند تا بتواند همچنان آن حادثۀ تلخ را در چرخۀ تصویر بیاعتبار کند.
این کار را نویسنده با شکلی از مرگ آیینی که عمدتا نوعی ضحک و خنده نیز در آن هست انجام داده؛بیتوجهی قهرمان نسبت به ترمیم رایج،این تکرار آشوب را به اوج خود میرساند تا نشان دهد ثنویت مشکل اصلی است؛این ثنویت در قالب اندامهای زوج بیان شده،اما ثنویت شب و روز را در نظر دارد؛سارقی که با دزدین پا از صخرهها بالا میرود و تاریخ صعود را بر روی تخته سنگی ثبت میکند(همان:106)و در مقابل تهدید مأموران خود را به نفهمی میزند(همان:107)،دزد زمان است.
نشانههای متعددی در داستان دلالت میکند که دغدغۀ اصلی نویسنده گذر زمان است:موهای سیاه باغبان،از راه رسیدن چند مرد جوان،پیاده شدن مردی جوان از فورد سیاه(همان:77-78)،این نشانهها مربوط به روایت اول است."