خلاصه ماشینی:
مطلب مهمی که بعد از این تمایز باید به آن توجه کرد این است که آیا شناخت انسان از خود، یک علم حصولی است یا علم حضوری؟ در مباحث علمی، در علوم طبیعی و تجربی، در آنچه در مغرب زمین شناخت objective و عینی تلقی شده، اصولا بحثی از علم حضوری نیست.
این تفاوت مهم که در علم حضوری با علم حصولی وجود دارد، به کلی منظره انسانشناسی را از حیث عینیت و ذهنیت و objective بودن و subjectiveبودن جدا میکند و میدانید که اثبات میشود در مباحث علم حضوری که در اینجا حقیقت نفس و آن «منی» که میخواهد بشناسد (خود را بشناسد)، حقیقت او عین آگاهی است، و اینطور نیست که انسان مانند وقتی که میخواهد اشیای خارجی را بشناسد، از قبل علمی نداشته باشد و بعد عالم بشود.
انسان، در انسانشناسی، اولا و بالذات از خودشناسی شروع میکند و این خودشناسی از علم حضوری جدا نیست و در خودشناسی، انسان به حقایقی دست پیدا میکند، که هرگز نشانی از این واقعیتها در شناخت اشیای طبیعی، وجود ندارد، یکی از آنها آگاهی است.
یعنی انسان نمیتواند هنگامی که میخواهد انسانهای دیگر را بشناسد و انسانشناسی را به عنوان یک معرفت عام توصیف کند و تلقی کند، از آنچه از خود به عنوان انسان میشناسد به کلی قطعنظر کند و دیگران را به منزله ماشین بداند، آن چنانکه دکارت انتظار داشت که انسان، لااقل در خصوص حیوانات چنین تلقیای داشته باشد (نظریه مکانیستی دکارت، اقتضایش این بود که فقط انسانها از نوع هم باشند).