خلاصه ماشینی:
"زنی خوشروی،پشت پنجره‌ای ایستاده بود و خیال کردم بیرون را نگاه میکرد ولی خوب که دقت کردم دیدم روی شیشه‌ها میدمد واز بخار نفس خویش بر سطح شیشه،با انگشتان ظریفش کلماتی را مینویسد.
در آغاز گمان بردم که آنزن دیوانه است زیرا در مدتی بیش از پانزده دقیقه بر شیشه،شکل کلماتی را تصویر میکرد که برای من نامفهوم بود.
بعد پی بردم که او برای یکی از زندانیان پیغامی سر بسته و گنگ میفرستد-زیرا آن پنجره مشرف به زندان موقت دادگستری است-کنجکاوی مزاحمی در نهادم سر برداشت و من کلماتی را که بخار نفس او بر شیشه نوشته بود خواندم: «خاطر جمع باش...
ولی نزد خود میاندیشیدم که:«پول تفسیر رسائی بر قانون اساسی زندان است»با همین اندیشه بود که شعر بی‌پیوند و تلخ آنزن را بخاطر آوردم:«خاطر جمع باش..
ترسیدم که خودم گرفتار یک پرونده جزائی بشوم و احیانا محتاج وکیل دادگستری دیگری بشوم که از من دفاع کند و ثابت نماید که«توهین به مأمور دولت در حین انجام وظیفه»وقتی درست است که..."
(
, 
, 
)
