خلاصه ماشینی:
"افسانهایرا نقل میکنم که گفته شده:زمانی قطب الدینشیرازی معروف میرود پیش حاکم شیراز و کتابینوشته بوده در زمینهی منطق و گفته بوده من چندتا از نظریات ابن سینا را در این کتاب رد کردم ومنتظر توجه و پاداش حاکم بوده،حاکم دستورمیدهد به فراش که چوب و فلکی آماده کن وکتکی مفصل در همان فی المجلس به قطب الدینشیرازی میزنند که چرا جسارت کرده و خواستهبه ابن سینا ایراد بگیرد و این افسانه هم مثل دیگرافسانهها حقیقت را بیان میکند و نشان میدهد ماپشت ذهنمان این بوده که ما نباید به گذشتهگانپشت سرمان بیاحترامی کنیم و باید احترام آنهارا نگه داشته باشیم که این صد در صد حرفدرستی است اما تصور اینکه اگر ما از آنها انتقادکردیم،اگر یک قدم برداشتیم که آنها آن قدم رابرنداشتند خلاف راهی بوده که آنها رفتند ما داریمبیاحترامی میکنیم و از این سنت تجاوز کردیمو مستلزم توبیخ هستیم،اشتباه است.
افسانهایرا نقل میکنم که گفته شده:زمانی قطب الدینشیرازی معروف میرود پیش حاکم شیراز و کتابینوشته بوده در زمینهی منطق و گفته بوده من چندتا از نظریات ابن سینا را در این کتاب رد کردم ومنتظر توجه و پاداش حاکم بوده،حاکم دستورمیدهد به فراش که چوب و فلکی آماده کن وکتکی مفصل در همان فی المجلس به قطب الدینشیرازی میزنند که چرا جسارت کرده و خواستهبه ابن سینا ایراد بگیرد و این افسانه هم مثل دیگرافسانهها حقیقت را بیان میکند و نشان میدهد ماپشت ذهنمان این بوده که ما نباید به گذشتهگانپشت سرمان بیاحترامی کنیم و باید احترام آنهارا نگه داشته باشیم که این صد در صد حرفدرستی است اما تصور اینکه اگر ما از آنها انتقادکردیم،اگر یک قدم برداشتیم که آنها آن قدم رابرنداشتند خلاف راهی بوده که آنها رفتند ما داریمبیاحترامی میکنیم و از این سنت تجاوز کردیمو مستلزم توبیخ هستیم،اشتباه است."