چکیده:
انتقاد رسمی از علوم انسانی و اجتماعی رایج دانشگاهی در ایران (بهویژه رشته جامعه شناسی) همیشه مطرح بوده است ولی در سال 88 و 89 شدت بیشتری گرفته است. از نگاه جامعه شناختی می توان به تبیین و توضیح علل رشد این انتقادات رسمی پرداخت. ولی هدف اصلی این مطالعه انجام یک بررسی انتقادی با نگاهی تفسیری نسبت به موضوع مذکور است. این مقاله نشان می دهد مخالفان علوم انسانی رایج دانشگاهی بر چه دلایل و گفتارهایی تاکید دارند و این دلایل و گفتارها را نقد می کنند. بدین منظور با بررسی نسبت یازده روایت دانش دینی ـ اجتماعی با رشته جامعه شناسی دانشگاهی نتیجه می گیرد که از میان ان یازده روایت سه روایت اول دانش اجتماعی ـ دینی با جامعه شناسی سر منازعه دارد و دیگر روایت ها با منازعه کم تر به تعامل انتقادی با جامعه شناسی متعارف می پردازند. در نهایت این مقاله از این مدعا دفاع می کند که روایت یازدهم از دانش دینی با جامعه شناسی منازعه ندارد و عرصه عمومی جامعه ایران به حضور هر دو نوع تبیین دینی و علمی (از جمله جامعه شناختی) نیاز دارد.
Formal criticism of sociology in Iran is not new، and this issue is culminated since 2009 under the rubric "Islamic Social Sciences". Nonetheless، the feasibility of Islamic Social Sciences and its exact relationship with sociology is still not explored. This paper attempts to clarify the main arguments raised by religious critics of conventional scientific sociology. To reach the aim، the author، has identified eleven narratives of religious social sciences and has attempted to criticize these different versions and evaluate them. It has been argued that at least three narratives contradict with academic sociology and eight ones that are less contradictory interact with conventional sociology critically. Finally it is concluded that just one of the narratives of religious social science has no contradiction with sociology. In addition، from the viewpoint of the author، both sociological and religious explanations of social issues are needed in the Iranian public sphere.
خلاصه ماشینی:
"لذا بحث علم دینی در برابر علوم رایج بحثی است که به عالم اثبات یا عالم تحقق خارجی،تاریخی و اجتماعی آن مربوط میشود(و البته از نظر او در مقام کشف واقعیت،تمام توصیههای روششناسی هر علم را میتوان رعایت کرد)ولی مسأله این است که اگر روش تجربی را معیار علمی بودن برخی گزارههای معرفتی بدانیم،کاری بدون پشتوانۀ منطقی انجام دادهایم و موضوع و غایت هر رشته در هر علم نقش اساس دارد(سوزنچی 1386،334-333).
دو راهیهای دیگری هم هست که به روند چندمکتبی شدن جامعهشناسی کمک میکند که در اینجا فقط پارهای از آنها را نام میبرم:پدیدههای اجتماعی مورد مطالعه یک جامعهشناس متشکل از فعالیت آگاهانه افراد است یا از عناصر جمعی غیرفردی(یا ساختاری)تشکیل شده است؟چسب و همبستگی بین افراد در جامعه ناشی از وفاق و قبول ارزشهای عمومی است یا ریشه در ترس افراد از سلطه آشکار و نهان اقشار حاکم دارد؟ریشههای جامعه جدید به تغییر در شیوههای تولید وابسته است یا وابسته به تغییر در ارزشها یا افکار است؟زنانگی و نابرابریهای جنسی بیشتر تحت تاثیر عوامل وراثتی و زیستی شکل میگیرد یا فرآیندها و تربیت و سلطۀ اجتماعی؟اگر دقت کنیم این دو راهیها که باعث تکوین مکاتب نظری گوناگون در جامعهشناسی شده است ارتباطی با ایمان و وضعیت دینی محققان ندارد(برای توضیح بیشتر درباره نظریههای گوناگون جامعهشناسی به جلائیپور 1386 نگاه کنید).
اما ادعای این جستار در نقد هر دو دسته از منتقدان رادیکال این بود که ما در عرصه عمومی و برای حیات انسانیتر و اخلاقیتر جامعه به هر دو نوع تبیین علمی(از جمله جامعهشناختی)و دینی(ازجمله تبیین دینی امر اجتماعی)مثل دیگر انواع تبیینها(مانند تبیینهای فلسفی و اخلاقی)نیاز داریم و همه آنها عقلانی است،به شرط اینکه معیارها و ضوابط هریک را رعایت کنیم و یکی را علیه دیگری از میدان به در نکنیم و به دیگری فرو نکاهیم."