خلاصه ماشینی:
"فقط در آنروز بود که(نرا)با صدای بلند خندید.
چکی بمبلغ مختصری صادر و با آن سنک قبر سفید و سادهای تهیه کرد که در روی آن فقط این جملاتکه لازم و ضروری بنظر میرسیدند حک شده بود: «نرامالون در سال 1899 بدنیا آمد و بسال 1931 درگذشت خدایش بیامرزد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) کودک یتیم {Sگفت با مادر خود،طفل یتیم:#از چه پیشانی تو پرچین است؟!#مونست،انده و غم میباشد؟#دل پرمهر تو،بس غمگین است؟!#چشم تو،بهرچه اشکآلود است؟#شاید این گریه،ترا تسکین است!#سببش چیست که ما بیچیزیم؟#ز برکاه،مرا بالین است؟#از چه رو خلق ز من بیزارند؟#جامۀ ژندۀ من،چرکین است؟#زن همسایه،چرا محبوبست؟#مگر او جز تو و حور العین است؟!#شاید از ظلم کسی مینالی؟#که ترا ورد زبان نفرین است!#مادرش گفت که:ای طفل عزیز#ظالم،این جامعۀ بد کین است!#هرکه در کشور ماه ظلم نکرد#عاقبت چون من و تو مسکین است#این قوانین همه بهر فقر است!#غنی،آزاد ز هرآئین است#مجلس روضه،ستمگر سازد!#نام اینگونه تظاهر،دین است#دلم،از محنت این ملک گرفت#بسکه دونپرور و دلسنگین است!#ما ستمدیده و هم بدبختیم#علت انده و رنجم این است#درد ما مردم مظلوم و فقیر#داند آنکس که حقیقتبین است!S}غ-ی"