خلاصه ماشینی:
"این نوع آخر از هنر را او «هنرهای تقلیدی» (the mimetic arts) نامید و نقاشی، مجسمهسازی، شعر و تا حدودی موسیقی را نیز در میان آنها گنجاند، به عبارت دیگر هنرهایی را جزو هنرهای تقلیدی دانست که بعدها موصوف به «هنرهای زیبا» شدند.
ارسطو نوشت، شاید وجود انسانهایی که زئوکسیس نقاشی کرده است، غیرممکن باشد؛ او آنها را آرایش و تزئین کرد؛ اما در این کار حق با او بود، زیرا «نوع ایدئال بایستی برواقعیت برتری داشته باشد».
ثانیا، نظریه تقلید ارسطو همچنین از طبیعتگرایی فاصله گرفت، طبیعت گراییای که مستلزم این بود، هنر تنها آن اشیاء و رویدادهایی را نشان دهد که دارای معنا و مفهومی کلی و به عبارتی دیگر نوعی هستند.
او نوشت که «یک شاعر بایستی خالق داستان باشد تا بیت و مصرع»، به عبارت دیگر، شاعر به محتوا میپردازد: اما او همچنین در جایی دیگر شعر را به عنوان سبک، شیوة سخن، ریتم و ملودی توصیف کرده است.
تطهیر از طریق هنر دیدگاه ارسطو درباره تقلید، در تعریف معروف او از تراژدی به طور مختصر بیان شده است: «بنابراین، تراژدی، تقلیدی است از کنش و رفتاری جدی و کامل با دامنه و اندازهای مشخص؛ که به لحاظ زبانی با انواع تزئینات هنری آراسته شده است؛ تزئیناتی که در اجزاء مختلف آن یافته میشود؛ به شکل کنش است نه روایت؛ و از طریق انگیزش شفقت و هراس موجب تطهیر نفس از این عواطف میگردد».
» برخی از عناصر این دو تعریف تنها به فن شعر مربوط است، اما «تطهیر» (Katharsis) و «تقلید» (mimesis) کاربرد عام در زیبایی شناختی دارند، زیرا آنها تاثیرات هنر و هدف از هنر را مشخص میکنند."