خلاصه ماشینی:
"ویتگنشتاین صاحب دو فلسفه بود: فلسفه ای که در تراکتاتوس یا رساله منطقی- فلسفی او نمایان شده و فلسفه ای که نماینده عمده آن کتاب پژوهش های فلسفی او است، پاره ای عقیده دارند که فلسفه نخست ویتگنشتاین درون سنت تحلیلی جای دارد و فلسفه دوم او در بیرون از این سنت قرار گرفته است، نظر شما در این باره چیست؟ این نظر غالب هست، و می توان گفت که ویتگنشتاین واقعا در طی دوره دوم فکری خود از مواضع اولیه خویش فاصله گرفته است.
آیا رابطه تنگاتنگی میان فلسفه تحلیلی و منطق ریاضی وجود دارد؟ یا آنکه می توان فلسفه تحلیلی ای بنا کرد که مبتنی بر شالوده های منطق ریاضی نباشد، چنانکه بسیاری از پیروان ویتگنشتاین متاخر عقیده دارند کاربست منطق ریاضی ضروری نیست و همچنین خود ویتگنشتاین، ویتگنشتاین متاخر، این عقیده را دارد و اینکه باید به تحلیل زبان گفتاری عادی پرداخت؟ این بحث مفصلی را می طلبد.
بنابراین مقایسه ی اینها باهم، برتری دادن یکی بر دیگری، خروج از این بازی زبانی است؛ ولی اینکه خدا وجود دارد یا خیر، شاید مسأله ای باشد که ویتگنشتاین معتقد است فلسفه نمی تواند به ان جواب بدهد؛ کما اینکه کالین مگین، کتابی دارد به نام Problems in Philosophy که در آن می گوید، این دست مسائل اصلا در حوزه فهم بشر نیست؛ کانت، معتقد بود نومن در حوزه معرفت انسان قرار نمی گیرد؛ کالین مگین، حتی بالاتر از این می رود و می گوید که ساختار ما به گونه ای نیست که بتوانیم به مسأله ای چون آزادی، خدا و همچنین خود مسأله معنا پاسخ گوییم که ما راجع به آن بسیار سخن می گوییم از قبیل مسأله هایی هستند."