خلاصه ماشینی:
"ریشهی تئوریک این بحران،منطق درونی سینمای عامهپسند قصهگو است که بردوآلیسم"سینمای خوب-سینمای بد"مبتنیست و آن را مبنای بررسی همه نوع سینما قرار میدهد،بیآنکه محتوای خوب و بد را درست تبیین کرده باشد.
همانطور که با خوب و بد ذوقی نمیتوان ساختار سینمای عامهپسند قصهگو راارزیابی و نقد و بررسی کرد؛با ملاک خوب و بد سینمای قصهگوی عامهپسند همنمیتوان و نباید دربارهی سینمای اندیشه و آنتیسینما نظر داد و تحلیل کرد.
» ولی دلیل این که چرا این فیلم هنوز به حوزهیسینمای اندیشه وارد نشده و در مرز آنتیسینما وسینمای اندیشه قرار دارد،این است که فرهادینتوانسته از چارچوب تفکر متعارف،یعنی تفکر جبرانگارانهی نقدناپذیر،خارج شده و به حوزهتفکر تحلیلی و انتقادی وارد شود،زیرا جرأت خروج از چارچوب جبرانگارانه که پارادایم مسلطنظامهای اجتماعی را شکل میدهد،شرط اول شکلگیری اندیشه انتقادی و ورود به حوزهی سینمایاندیشه هم هست.
فرهادی به اعتراف خودش در همین مرحله جبرانگارانه متوقف شده م،هرچندکاراکترهای فیلمش بیآنکه خود فرهادی بخواهد یا بداند،از سطح تفکر فرهادی خارج شده وجبرشکنی کردهاند(نمونه این سخن کاراکتر نادر است،کاراکتری اراده محور و مسأله محوری کهمیان کاراکتر اصولگرا(زن خدمتکار)و سیمین(کاراکتر پراگماتیست موقعیتگرا)قرار گرفته و عملمیکند.
نکتهای که خود فرهادی هم از آن غافل است و باید به مثابه پروژه بعدیاش در فیلمسازی،ویژگیهای اراده-محور ومسأله-محور نادر را،نه در حاشیه و بطور اتفاقی،بلکه در متن و به مثابه شخصیت اصلی،محور داستاننویسی،فیلمنامهنویسیو فیلمسازی خود قرار دهد تا شرائط را برای ورود خود و فیلمهایش به جهان مدرن سینمای اندیشه،با عنایت به گیشه وجذابیت فروش فیلم در بازار،هموار کند."