چکیده:
هماهنگی و هماوردی فلسفه و عرفان برای انسان و چگونگی تعامل این دو از جمله مباحث اساسی و لازم در حوزه مسائل فلسفی، عرفانی و دینی است؛ چه آنکه شناخت دقیق فلسفه و چگونگی همسویی آن با عرفان در تکامل و کمال خواهی انسان و نیل او به حقیقت، حائز اهمیت است. در این میان، نگاه ها و برداشت های مختلفی به فلسفه و فلسفیدن شده است. برخی نگاهها جانبدارانه و برخی نفی انگارانه است، به همین سبب عده ای فلسفه را کاملا رد و غیر قابل جمع با عرفان می دانند؛ کمال خواهی و عشق را حقیقتی که با فلسفه سازش ندارد، می دانند. برخی دیگر فلسفه را همخوان و همراه با عشق و عرفان دانسته و تجلی حقیقت فلسفه را در عرفان جستجو می کنند، بنابراین پرسشها و مجهولاتی در ترابط و چگونگی تعامل فلسفه و عرفان در دستیابی انسان به حقیقت و رسیدن به سعادت و کمال مطرح می شود. در پژوهش حاضر با روش کتابخانه ای و تحلیل و توصیف داده های مطالعاتی به بررسی و تبیین این موضوع پرداخته و به سوالات مطروحه در این بحث پاسخ داده است به گونه ای که از مجموع مباحث می توان به دست آورد که نوع نگاه به فلسفه و تفکر بسیار مهم بوده و همچنین برداشت از عرفان هم اهمیت دارد و نهایتا می توان اذعان کرد که هر دو باید حقیقتی را بیابد و بچشد تا فلسفه حقیقی و حقیقت عرفان باشد و در این صورت همراهی و همسویی این دو و نقش آن در رسیدن انسان به حقیقت و کمال مطلوب، مبرهن خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
در پژوهش حاضر با روش کتابخانهای و تحلیل و توصیف دادههای مطالعاتی به بررسی و تبیین این موضوع پرداخته و به سؤالات مطروحه در این بحث پاسخ داده است به گونهای که از مجموع مباحث میتوان به دست آورد که نوع نگاه به فلسفه و تفکر بسیار مهم بوده و همچنین برداشت از عرفان هم اهمیت دارد و نهایتا میتوان اذعان کرد که هر دو باید حقیقتی را بیابد و بچشد تا فلسفه حقیقی و حقیقت عرفان باشد و در این صورت همراهی و همسویی این دو و نقش آن در رسیدن انسان به حقیقت و کمال مطلوب،مبرهن خواهد شد.
مولوی در شعری میآورد: {Sهمچنانکه هر کسی در معرفت#میکند موصوف غیبی را صفت# فلسفی از نوع دیگر کرده شرح#باحثی مر گفت او را کرده جرح# و آندگر در هر دو طعنه میزند#وان دگر از زرق جانی میکند# هر یکی زین ره نشانها زان دهند#تا گماناید که ایشان زان دهاند# این حقیقت دان نه حقند این همه#نی به کلی گمرهانند این رمهS} {Sتا نباشد راست کی باشد دروغ#آن دروغ از راست میگیرد فروغ# نی همه شبها بود قدر ای جوان#نی همه شبها بود خالی از آن# اندر این گردون مکرر کن نظر#زانکه حق فرمود«ثم ارجع بصر»# یک نظر قانع مشو زین سقف نور#بارها بنگر ببین«هل من فطور»S} (مثنوی معنوی،دفتر دوم) 9-فلسفه را گریزی از آن مقدور نیست و لذا امری که انسان از آن ناگزیر است نمیتواند تماما بد و مذموم باشد.