چکیده:
در بررسی ساختار معرفتی و زبانی شطح، رویکردهای متفاوتی وجود دارد. برخی از این رویکردها، عموما شطح را ناشی از وجود پارادوکس در سطح گزاره- اعم از پارادوکس وصفی و اسنادی- میدانند. برخی دیگر سعی در رفع تناقض و تقلیل شطح به گزارههای حقیقی دارند. بعضی هم با بررسی احوال عارفانه و معرفت شهودی سعی میکنند بین این شکل خاص بیانی و اشکال ویژة تجارب عارفانه پیوند ایجاد کنند. همة این رویکردها، ضمن روشن ساختن برخی از خصیصههای زبان عرفانی، بهطور عام، و شطح، بهطور خاص، سعی در تحلیل و تاویل شطحیات دارند. با وجود این، به نظر میرسد یکی از شاخصهای اصلی و بنیادین شطح؛ یعنی تفکیک وجودشناختی و معرفتشناختی در همۀ نگرشهای رایج، مغفول مانده است. این مقاله به بررسی شاخصهای تفکیک وجودشناختی و معرفت شناختی و اهمیت آن در پیدایی و تاویل شطح میپردازد.
There are different approaches for analyzing linguistic and cognitive structures of “Paradox”. One approach believes that paradox originates from a kind of contradiction of the statements, either descriptive or predicative; another approach, by an attempt to eliminate the contradiction, reduces the paradox to true statements; the third approach, by investigating the mystical and intuitive experiences, attempts to make a link between these experiences and paradox.
In short all the approaches explain the properties of mystical language in general, and those of the paradoxical language in specific, in order to analyze paradox as far as possible. Nevertheless it seems that one of the fundamental characteristics of paradox, i.e. dissociation between its ontological and epistemological aspects has been neglected in these studies. That is why the present article focuses on this distinction and reveals its significance in the formation and interpretation of paradox.
خلاصه ماشینی:
آيا تناقض هايي که عموما ارزش هاي زيبايي شناختي دارند (مانند روشن تر از خاموشي چراغي نديدم ) و تناقض هايي را که از کيفيت احوال خاص عارف حکايت مي کنند (ماننـد وقتي که از ابوالحسن پرسيدند تو خـداي را کجـا ديـدي ؟ گفـت : آنجـا کـه خويـشتن را نديديم ) مي توان صرفا به خاطر اينکه گزاره هايي متناقض نمـا هـستند، بـدون درک علـل بروز تناقض در آنها، دريک جا جمع آورد و با حکمي واحد دربارة آنها قضاوت کرد؟ نظريه هاي شطح دربارة شطح و ماهيت آن چندان سخن ضدونقيض اظهـار شـده اسـت کـه پيـدا کـردن ديدگاه درست دربارة کيفيت معرفتي و بروز زباني آن به سادگي ممکن نيست .
در تعريـف شـطح کـه نخـستين بـار ابونصر سراج در اللمع آورده است ، نکتة درخور توجه اين اسـت کـه او سـوية سـکرآميـز شطح را در نظر گرفته است ؛ يعني اساسا معتقد است غليانات روحي ، از آنجاکه در احوال وارد بر خاطر عارف فراتر از حوزة خـرد اکتـسابي عمـل مـي کننـد، قابـل مهـار نيـستند، بنابراين سرريز مي شوند و حاصل آن بروز نوعي تناقض گويي در ساحت زبان است : اگر کسي بپرسد که شطح يعني چه ، بايد گفت : يعني گفته اي پيچيده در توصيف وصـف درونـي که نيرومند و استوار بر صاحب وجد چيره مي شود و از گرمي و جوشش روح بيـرون مـي تـراود...
از آنجاکه پذيرش تفکيک پديدارشناختي و هستي شناختي و کاربست آن در تأويل شطح ، بخشي از ساحت ناپيداي زبان عرفاني را آشکار مي کند، در آنچه در پي مي آيد بـه طرح اين نظريه ، بررسي لوازم معرفتي و وجـودي آن و کاربـست آن در تأويـل برخـي از شطحيات مي پردازيم .