چکیده:
قصه¬پردازی از سنت¬های رایج و ریشه¬دار در ادبیات همۀ ملل و به¬ویژه در ادبیات فارسی است. در این فن، قصه¬پرداز با دخل و تصرف¬ در قصه¬های کهن، روایتی نو پدید می¬آورد که عصارۀ نگرش او و پیشینیان را با خود دارد. بر این اساس، در طول زمان، روایت¬های متنوعی شکل می¬گیرد که هر¬یک برپایۀ دستکاریهای قصه¬پرداز و میزان هنرمندی¬ او میتواند با ریشه¬ها و نمونه¬های پیشین، مشابه یا متفاوت باشد. مطالعه در ساختار روایات متعدد از یک حکایت و مقایسۀ آنها، می¬تواند ما را به سرچشمه¬های پیدایش قصه¬های فارسی برساند، روند تکامل روایات را آشکار سازد و از کم و کیف دادوستد قصهپردازان، و نیز نوع تعاملات فرهنگ¬ها پرده بردارد. در این مقاله حکایت «سلیمان و مرد گریزان از عزرائیل» از مثنوی مولوی را براساس رویکرد ساختارگرایی، با دوازده روایت مشابه مقایسه میکنیم. نتیجۀ پژوهش نشان میدهد که مولانا نسبت به شکل داستان¬ها و ساختار بیرونی و درونی روایات خویش، آگاهی و اشراف کافی دارد و در مواجهه با داستان، همچون قصهپردازی صاحبفن، با هنرمندی تمام رفتار می¬کند.
خلاصه ماشینی:
اين هفت روايت ، به ترتيب تاريخي ، در کتاب هاي بسـتانالعـارفين ، نيمـة دوم قرن پنجم (طبسي نيشابوري ، ١٣٥٤: ٣٤٥-٣٤٤)، نصيحـة الملـوک، ربـع اول قـرن ششـم (غزالي ، ١٣٦١: ٧٤-٧٣)، تفسير کشف الاسرار و عدةالابرار، ربع اول قرن ششم (ميبـدي ، ١٣٨٢: ١/ ٦٥١)، تفسير روضالجنان و روحالجنان، نيمة اول قرن ششـم (ابوالفتـوح رازي ، ١٣٨١: ١٥/ ٣١٧-٣١٦)، عجايب المخلوقات، نيمة دوم قرن ششم (طوسي ، ١٣٤٥: ٢٧-٢٦)، اسکندرنامه بـه روايت کاليستنس دروغين ، ميانة قرن ششم تا هشتم (کاليستنس دروغين ، ١٣٤٣: ٢٨٨-٢٨٦)، و تفسير جلاءالاذهان و جلاءالاحزان معروف به تفسير گازر، قرن نهـم يـا دهـم (جرجـاني ، ١٣٣٧، ٧/ ٢٨٥-٢٨٤) آمده اند؛ رواياتي که مي توانند ريشه ، مأخذ يـا نظيـري بـراي حکايـت يادشده باشند و احيانا مسير مطالعه درباب اين داستان را تغيير دهند.
از ويژگـي هـاي مشترک روايت هاي مذکور، پرسش و پاسخ ميان اشخاص داستان است و چنان که پـيش از اين اشاره شد، هر دو گفتگو با پرسش يکي از اشخاص آغاز مي شود و با پاسخ ديگـري پايان مي يابد؛ شيوه اي که در قرآن کريم نيز سابقه دارد و بـيش وکـم در متـون عرفـاني ، حکمي ، کلامي و حتي فقهي رايج بـوده اسـت .
در روايت مثنوي پاره هاي داستان و به دنبال آن جايگاه اشخاص تا حدودي دگرگـون مي شوند، چراکه سير ماجرا در روايات ديگر از نظم مشترکي برخوردار است و داسـتان بـا نگريستن عزرائيل و ترسيدن مرد آغاز مي شود، ولـي در روايـت مثنـوي ابتـدا از تـرس و نگراني جوان (شخصيت اصلي حکايت ) صحبت مي شود، بي آنکه توضـيحي دربـارة دليـل آن بيان شده باشد.