چکیده:
سرگذشت کندوها نوشتهای است تمثیلی در قالب یک قصة عامیانه که شرایط هیچیک از قالبهای داستان و رمان کوتاه و رمان را ندارد. نویسنده بیش از اینکه در قیدوبند ساخت قالب باشد، درصدد طرح یک آرمانشهر یا لااقل طرح یک زندگی مستقل و آزاد است بر مبنای اصول فرهنگی و شرایط محلی ایران. انگیزة نوشتن این قصه احساس رسالت نویسنده و دغدغههای فکری او از وابسته شدن حکومت و فرهنگ ایرانی به صنعت و تمدن غرب است به¬علاوة شکست نهضت ملی از کمپانیها در صنعت نفت. رسالت او ایجاب میکند که راهی برای حکومت و مردم ایران پیشنهاد کند که استقلال حکومت و امنیت اصالتهای فرهنگی را تضمین کند. بازگشت به فرهنگ را از راه بازگشت به محیط زندگی اجدادی پیشنهاد میکند که ویژگی¬های شبه آرمانشهری از آن قابل تصور است. از لابهلای قصه جریانهای فکری محافل روشنفکری عصر و شرایط زندگی آرمانی و روشنفکر متعهد قابل استنباط است.
“Beehive Adventures” is a popular allegorical work of literature which lacks the basic characteristics of a novel or a short story. The author is more concerned with introducing an Iranian utopia than architecting the structure and form of history. He is essentially intended to express his deep uneasiness about the domination of the western civilization and technology in Iran, so by giving his own report of “Oil Industry Nationalization” he explains his plans for preserving the Iranian’s independence and culture. The writer adopts a nostalgic language to depict Iranian social life and advocate the socio-political engagement of intellectuals.
خلاصه ماشینی:
به نظر او کندو عيوبي دارد که در شأن زنبوران نيست ، از جمله : "صاحابي " هست که به جاي همه مي انديشد و در قبال اندک رفاهي که تهيه مي کند رزق همه را به غارت مي برد، اهل کندو به تنبلي خو کرده حقارت ها را به آساني تحمل مي کنند، آزادي در حدي است که «صاحاب » مصلحت مي بيند، جماعت به جاي غذاهاي محلي به شيره و شکوفه هاي پيوندي (مصنوعات ماشيني ) خرسنداند، «صاحاب » از طرق غيرقانوني دست به حقوق و اموال اهل کندو دراز مي کند و بلاي او هرگز از سر کندو کوتاه نمي شود و با مورچه ها (بيگانگان غارتگر) در غارت اموال هماهنگ است ، بر اثر وحشت از مورچه و بلا و گرسنگي زندگي تلخ است ، نزديک است که مورچه نسل زنبوران را براندازد (طي استحالة فرهنگي مردم هويت خود را گم کنند)، غايت همت ها در حد آباداني شکم است ، اينجا را زنبوران نساخته اند تا هم مناسب زندگي آنان باشد و هم دلشان برايش بسوزد، اين زندگي براي آنان آن قدر تنگ است که با اندکي آذوقه انبار شهر پر مي شود و به صرف اينکه تعدادشان زياد مي شود مجبور مي شوند که از هم جدا شوند تا بين همه جدايي بيفتد و نتوانند در مورد يک مطلب جزئي با هم تعامل داشته باشند، با آمدن بلا مجبور مي شوند که شيره و انگور بخورند، بدين جهت به خوردن و پذيرفتن چيزهايي تن درمي دهند که دون شأن و نقض فطرت آنان است .