"چطور یک دانشجو به دنیای بیدردی کشیدهمیشود؟چرا این عضو متفکر جامعه درد جامعه ومحرومین و مظلومیت مردمی بهپاخاسته و قومیزیر یوغ استعمارگر خم کرده را میبیند ونمیسوزد و یا آن را ندیده میانگارد؟و یا چرا بادیدن این تلخکامیها و ناهنجاریها دل ریش نشده ویا اگر میشود پس از چیست که درونش شعلهورنیست و شعلهها حرکت نهائی ندارند؟ اگر زمینههای ایجاد سوز و درد یعنی آگاهی(علم)و لمس عینی(عمل)در آن انسانها قوتبگیرد،کمتر میتوان میان آنها کسانی را بیتفاوتیافت.
اما این روند تا کی و تا کجا پیش میرود؟آنان کهقبل و بعد از انقلاب توانستند با استفاده ازرهنمودهای مستقیم امام دانشگاهها را برای اشاعۀفرهنگهای انقلابی اسلامی پرتحرک نگهدارند وبصرف همین رهنمودها و برداشت درست از آنها بهانقلابی بزرگتر دست بزنند،امروزه صالح برای هیچطرحی شناخته نمیشود و هرگونه صلاحیت اظهارنظر از آنها سلب است."